سرگذشت غلام سیاه امام حسین که بدنش بوی بدمی داد
جون بن ابی مالک یکی ازهمراهان امام حسین درروزعاشورا بود.جون اهل نوبه بودودرزمان حضرت علی (ع)برده بودکه امام علی(ع)اورابه یکصدوپنجاه دینارخریده وزمانی که ابوذرغفاری(به دستورعثمان به ربذه تبعیدشد)اورابه ابوذربخشیدوباابوذربه ربذه رفت وتاوقتی ابوذروفات یافت باهمه ی سختی هادرآن بیابان برهوت کنارش ماندبعدبه مدینه بازگشت درخدمت حضرت علی(ع)وسپس نزدفرزندش امام حسن(ع)وپس ازآن همراه امام حسین(ع)شدوبه همراه امام به کربلا آمد.
اوبرده ی سیاه چهره ای بودکه روزعاشورانزدامام (ع)آمدوبرای مبارزه اجازه خواست.
امام حسین(ع)فرمود:تومجبورنیستی به جنگ بروی،توبرای عافیت همراه ماآمده ای،خودرابه زحمت مینداز!
جون گفت:من درراحتی باشم ودرسختی شماراتنهابگذارم؟!!بخداسوگندهرچندکه بوی بدن من بد،وحسب ونژادمن رفیع نیست ولی امام بزرگواری چون شمابوی مراخوش وبدنم رامطهرورارنگ روی مراسفیدمی کندوبه بهشتم مژده می دهد!بخداسوگندکه ازشماجدانگردم تاخون سیاه من باخون شریف شماآمیخته گردد!بعدشجاعانه شروع به جنگ کردوبیست وپنج نفرازدشمنان رابه قتل رساندتااینکه به شهادت رسید.
امام حسین(ع)بربالین اوحاضرشدوگفت:خدایا!روی اوراسپیدوبوی اوراخوش واورابانیکان محشورکن وبامحمدوآل محمدآشناومعاشرگردان.
ازامام باقر(ع)روایت شدکه:بعدازواقعه عاشوراهرکسی کشته ی خودراازمیدان بیرون می بردوبه خاک می سپرد،اماجون کسی رانداشت تااوراازمیدان بیرون برد!به همین جهت پیکرپاره پاره ی اوراپس ازده روزدیدنددرحالی که بوی عطرومشک ازبدنش به مشام می رسید!
منبع:قصه کربلا.نویسنده:علی نظری منفرد
موضوعات مرتبط: سرگذشت غلام سیاه امام حسین که بدنش بوی بدمی داد ، ،
برچسبها:
***** همه چیزدرموردعاشورا *****
نوای نینوا را دوست دارم***صدای آشنا را دوست دارم
اگر جام بلا از چشم یار است***من این جام بلا را دوست دارم
دعا یعنی تکلّم با خداوند*** تکلّم با خدا را دوست دارم
اگر چه خارم و از خار کمتر*** گل باغ وفا را دوست دارم
محبّت راعجب،حال وهوایی ست***من این حال وهوا رادوست دارم
نمی دانم کی ام آن قدر دانم***علیّ مرتضی را دوست دارم
خدا می داند، ای آل محمّد!*** که من تنها شما را دوست دارم
چو ممزوج است با عطر حسینی*** نسیم نینوا را دوست دارم
خدایا روز محشر باش شاهد*** حسین و کربلا را دوست دارم
شوم دلشاد که مولایم بگوید*** که این بی دست و پارادوست دارم
چه كسى براى حسینم گریه مى كند؟؟؟
هنگامى كه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم شهادت حسین علیه السلام و سایر مصیبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه علیهاالسلام سخت گریه نمود و عرض كرد:- پدر جان! این گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟رسول خدا فرمود:- زمانى كه من و تو و على در دنیا نباشیم.آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض كرد:- چه كسى بر حسینم گریه مى كند، و به عزادارى او قیام مى نماید؟پیامبر فرمود:- فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بیتم، و مردان بر مردان گریه مى كنند و در هر سال، عزادارى او را تجدید مى كنند. روز قیامت كه فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى كنى و من براى مردان، و هر كه بر گرفتارى حسین گریه كند، دست او را مى گیریم و داخل بهشت مى كنیم. فاطمه جان! تمام دیده ها روز قیامت گریان است، مگر چشمى كه بر مصیبت حسین گریه كند! آن چشم براى رسیدن به نعمت هاى بهشت خندان است!
بحارالانوارجلد۱
قصه فداکاری اسب سیدالشهدا(ع)
چون حضرت به زمين افتاد، اسب آن جناب ازمولاي خود حمايت مي كرد ، بر سواران مي پريد و آنها را اززين به زمين مي كشيد ، و با لگد مي ماليد و مي كشت تا آنكه چهل نفر راكشت ، آنگاه خود را به خون امام حسين (ع) آغشته نمود، بلند شيهه مي كشيد و دستها به زمين مي كوفت، وبه طرف خيمه ها مي رفت.(1) درروايت امام صادق (ع) چنين آمده است ... ( واسب امام حسين (ع) يال و كاكل خود را بخون او آغشته كرد ، وشيهه كنان به سوي خيمه هامي –دويد. چون دختران پيغمبر صداي شيهه اسب را شنيدند ازخيمه ها بيرون دويدند ، واسب را بي صاحب ديدند ، دانستند كه حسين (ع) كشته شده، امّ كلثوم دست برسرنهاد و ندبه مي كرد و مي گفت: وا مُحَمَّداهُ،
اين حسين است كه دربيابان افتاده و عمّامه و ردايش به غارت رفته...(2)
علامه مجلسي رحمة الله نقل مي كند:
اسب حسين (ع) ازدست لشكر گريخت ( چون عمرسعد ملعون گفته بود او رابگيريد و نزد من بياوريد ) و كاكل بخون حضرت آغشته كرد و به سوي خيمه زنان دويد وشيهه مي كشيد ، ونزد خيمه ها سربه زمين نهاد تا جان داد .
1- مناقب ابن شهرآشوب : 4/58 ، بحار الانوار : 45/ 56
2- امالي صدوق / 163 م 30
**راجع به کفر قاتلهای امام حسین و ثواب لعن بر آنان **
حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام فرمود: هر کسی که به فقاع یعنی آب جو و شطرنج نظر کند و یادآور امام حسین شود و یزید را لعنت کند خدا گناهان وی را محو مینماید ولو اینکه به شمارهی ستارگان باشند. در کتاب: عیون اخبار رضا علیهالسلام از پیغمبر اعظم اسلام صلی الله علیه و آله روایت میکند که فرمود: قاتل حسین بن علی علیهماالسلام در تابوتی است از آتش، و عذاب نصف اهل دنیا نصیب او خواهد بود. دست و پای او با زنجیرهای آتشین بسته میگردند و در جهنم سراشیب میشود تا اینکه به قعر جهنم میرسد.وی دارای یک بوی متعفنی خواهد بود که اهل جهنم از تعفن آن به پروردگار خود پناهنده خواهند شد. او دائما با جمیع افرادی که در قتل امام حسین دخیل بودند در جهنم دچار عذابی دردناک خواهند بود. هرگاه پوست بدن آنان بریان شود خدای توانا پوست دیگری برای بدن ایشان میآفریند تا این که همیشه عذاب دردناک را بچشند و یک ساعتی از آن آزاد نباشند. آنان از آب جوش جهنم سیراب میشوند.
حدیث بوی سیب درخاک کربلاچیست؟ حدیثی است که در بحار روایت نموده از حسن بصری و امسلمه که حسنین وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئیل در نزد آن حضرت بود. پس ایشان در اطراف او گردیدند، به گمان این که دحیهی کلبی است. جبرئیل، دست خود را حرکت داد، مانند کسی که از کسی چیزی بگیرد. پس سیبی و بهی و اناری آورد و به ایشان داد. روی ایشان از خوشحالی برافروخت و دویدند به نزد جد خود. حضرت از ایشان گرفت و بویید و فرمود: بروید نزد پدر و مادر خود. پس رفتند و هیچ یک از آن نخوردند تا این که پیغمبر به نزد ایشان رفت و همه با هم خوردند، و هر چند از آن میخوردند، به حال خود عود مینمود (بازمیگشت) و به همین حالت بود، تا زمانی که حضرت فاطمه علیهاالسلام وفات نمود. حسین علیهالسلام فرمود: که انار، مفقود شد، و چون امیرالمؤمنین علیهالسلام شهید گشت، به، مفقود شد، و سیب به حال خود بود، تا وقتی که آب را به روی ما بستند. پس چون تشنگی بر ما غالب میشد، آن را بو میکردم، اندکی تشنگی من ساکن میشد. عاقبت، چون تشنگی من به نهایت رسید، دندان بر آن فشردم و یقین به هلاک نمودم. حضرت سجاد علیهالسلام میفرماید که این سخن را از پدر بزرگوارم شنیدم یک ساعت قبل از شهادتش، و چون شهید گردید، بوی سیب از محل شهادتش استشمام میشد، ولی خودش را نیافتند، و این رایحه، در آن محل باقی است، و هر کس از زواربخواهد استشمام رایحهی آن را نماید، در وقت سحر، به زیارت رود که اگر از مخلصین باشد، آن را استشمام خواهد نمود. حدیث بوی سیب نویسنده : گزيده اي از خصائص الحسينيه مترجم : محسن احمدوند ناشر : ميثم تمار
قصه واقعی دیشب سه مرتبه امام حسین(ع)به دیدنش آمدندوفرمودندعذاب را...
روزی که حضرت آدم(ع)برای امام حسین (ع)گریست...
هنگام سیر حضرت آدم (ع) در زمین ٬ گذر آن حضرت به زمین کربلا افتاد . ناگهان نا خود آگاه سینه اش به تنگ آمد و غمناک شد چون به قتلگاه امام حسین (ع) رسید پایش لغزید و خون از پایش جاری گردید. پس سرش را بسوی آسمان بلند کرد و خدمت خداوند متعال عرض کرد : « پروردگارا ! آیا من مرتکب گناه دیگری۱ شده ام که اینک مرا به کیفر می رسانی ؟ » خداوند فرمود : « ای آدم ! گناهی تازه ای نکرده ای بلکه در این سرزمین فرزند تو حسین (ع) به ظلم و ستم کشته می شود و خون تو نیز به خاطر همدردی و موافقت با او به زمین ریخته شد . » حضرت آدم (ع) فرمود : « قاتل او کیست ؟ » خداوند فرمود : « قاتلش ٬ یزید که مورد لعن اهل آسمانها و زمین است می باشد.» در این هنگام حضرت آدم (ع) به حضرت جبرئیل گفت : « حالا چه کار بکنم ؟ » جبرئیل گفت : « بر یزید لعنت بفرست . » پس حضرت آدم (ع) چهار مرتبه بر یزید لعنت فرستاد . ۲ ۱) گناه حضرت آدم (ع) ترک اولی بوده است .۲) بحارالانوار ٬ ج ۴۴ حسین بن علی (ع)
**معجزه امام حسین(ع):سخن گفتن شیرخوار و سنگسار مادرش**
صفوان به نقل از امام جعفر صادق علیه السّلام حکایت کند:در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام دو نفر مرد بر سر بچّه ای شیرخوار نزاع و اختلاف داشتند؛ و هر یک مدّعی بود که بچّه برای او است.در این میان، امام حسین علیه السّلام عبورش بر ایشان افتاد و چون متوّجه نزاع آن ها شد، آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود: برای چه سر و صدا می کنید؛ و داد و فریاد راه انداخته اید؟یکی از آن دو نفر گفت: یاابن رسول اللّه! این همسر من است.و دیگری اظهار داشت: این بچّه مال من است.امام حسین علیه السّلام به آن شخصی که مدّعی بود زن همسر اوست، خطاب کرد و فرمود: بنشین؛ و سپس خطاب به زن نمود و از او سؤال کرد که قضیّه و جریان چیست؟ پیش از آن که رسوا شوی حقیقت را صادقانه بیان کن.زن گفت: ای پسر رسول خدا! این مرد شوهر من است و این بچّه مال اوست؛ و آن مرد را نمی شناسیم.در این لحظه امام حسین علیه السّلام به بچّه اشاره کرد و فرمود: به إذن خداوند متعال سخن بگو و حقیقت را برای همگان آشکار گردان، که تو فرزند کدام یک از این دو مرد هستی.پس طفل شیرخوار به اعجاز امام حسین علیه السّلام به زبان آمد و گفت: من مربوط به هیچ یک از این دو مرد نیستم؛ بلکه پدر من چوپان فلان ارباب است.سپس حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه دستور داد تا زن را طبق دستور قرآن سنگسار نمایند.امام صادق علیه السّلام در ادامه فرمایش افزود: آن طفل، بعد از آن جریان، دیگر سخنی نگفت و کسی از او کلامی نشنید." چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین نویسنده : عبدالله صالحي
**گريه على (ع ) در نينواونوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع )**
امام باقر (ع ) مى فرمايد: على (ع ) با مردم مى رفت تا به يك يا دو ميلى كربلا رسيدند، حضرت جلوتر از مردم رفت و جايى را طواف كرد كه به آن ((مقذفان )) مى گفتند. فرمود: (در اينجا دويست پيامبر و دويست سبط پيامبر كشته شده است و همه آنها شهيد بودند. و اين جا مركب ها را مى خوابانند و اينجا شهدا به خاك مى افتند كه هيچ كس قبل از آنها مثل ايشان نبوده و در آينده نيز هيچ كس نمى تواند مانند آنها باشد.)ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اين جا را مى شناسى ؟گفتم : يا اميرالمؤ منين نه .فرمود: اگر مانند من اين جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و مى فرمود: واى واى مرا چه كار با آل ابوسفيان ، چه كار با آل حرب حزب شيطان و اولياى كفر صبر كن اى عبداللّه كه پدرت مى بيند آن چه را تو مى بينى از آنها. سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و گفت : يابن عباس .گفتم : من حاضرم .فرمود: خوابى كه اكنون ديدم برايت بگويم .گفتم : خواب ديدى خير است انشاءاللّه .گفت : در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد مى زند و كسى به دادش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گويند صبر كنيد اى آل رسول شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى ابوالحسن مژده گير كه چشمت را در روز قيامت روشن گردد و سپس به اين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم به دست او است صادق مصدوق ابوالقاسم احمد برايم باز گفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين به هفده مرد از فرزندان من و فاصله در آن به خاك مى روند و آن در آسمانها معروف است و به نام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمين حرمين (مكه و مدينه ) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود: يابن عباس برايم در اطراف آن مشك آهو جستجوى كن كه به خدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند.ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد يافتم و فرياد كردم : يا اميرالمؤ منين آنها را يافتم به همان وضعى كه على فرموده بود.فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوييد و فرمود: همان خود آنها است . ابن عباس مى دانى اين مشك ها چيست ؟ اينها را عيسى بن مردم (ع ) بوييده و اين براى آن است كه به آنها گذر كرده با حواريون و ديده آهوها اين جا گرد هم مى گريند عيسى با حواريون خود نشستند و گريستند و ندانستند براى چه گريه مى كنند و چرا نشستند. حواريون گفتند: اى روح خدا و كلمه او، چرا گريه مى كنيد؟فرمود: شما مى دانيد اين چه زمينى است ؟گفتند: نه ، گفت : اين زمينى است كه در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى كشند، و در آن به خاكى سپرده شود كه خوشبوتر از مشك است چون خاك سليل شهيد است و خساك پيغمبران و پيغمبرزادگان چنين است ، اين آهوان با من سخن مى گويند در اين زمين مى چرند به اشتياق تربت نژاد با بركت و معتقدند كه در اين زمين در امانند. سپس دست به آنها زد و آنها را بوييد و فرمود: اين مشك همان آهوان است كه چنين خوشبو است به خاطر گياهش . خدايا آنها را نگهدار تا پدرش ببويد و تسلى جويد فرمود تا امروز مانده اند و به طول زمان زرد شدند اين زمين كرب و بلا است! و فرياد كشيد: اى پرودگار عيسى بن مريم بركت به كشندگان حسين مده و به يارى كنندگان آنان خاذلان او و با آن حضرت گريستم تا به رو در افتاد و مدتى از هوش رفت و به هوش آمد و آن پشك ها را در رداى خود بست و به من گفت : تو هم در ردايت بينداز و فرمود: يابن عباس هرگاه ديدى خون تازه از آنها روان شد بدان كه ابو عبداللّه در آن زمين كشته شده و دفن شده .ابن عباس گويد: من آنها را بيشتر از يك فريضه محافظت مى كردم و از گوشه آستينم نمى گشودم تا در اين ميان كه در خانه خوابيده بودم به ناگاه بيدار شدم ديدم خون تازه از آنها روان است و آستينم پر از خون تازه است من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شده على در هيچ حديث و خبرى كه به من داده دروغ نگفته و همان طور بوده چون رسول خدا به او خبرها داده كه به ديگران نداده من در هراس شدم و سپيده دم بيرون آمدم و ديدم كه شهر مدينه يكپارچه مه است و چشم جايى را نبيند و آفتاب برآمد و گويا پرده اى نداشت و گويا ديوارهاى مدينه خون تازه بود من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شد و از گوشه خانه آوازى شنيدم كه مى گويد صبر كنيد خاندان رسول كشته شد فرخ نحول روح الامين فرود شد با گريه و زارى .سپس به فرياد بلند گريست و من هم گريستم در آن ساعت كه دهم ماه محرم بود بر من ثابت شد كه حسين را كشتند و چون خبر او به ما رسيد چنين بود و من حديث را به آنها كه با آن حضرت بودند گفتم و گفتند: ما در جبهه آن چه شنيدى شنيديم و ندانستيم چه خبر است و گمان كرديم كه او خضر است .نوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع )اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كه كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد. (يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد! )برگرفته شده ازکتاب:400 داستان از مصايب امام على (ع) عزيزی، عباس
سرگذشت حضرت زینب کبری(س)ازتولّدت،کنیه،لقب،ازدواج،کربلا،وداع،اسیری،کرامات و...
گریه پیامبر(ص)برای مصیبت های حضرت زینب کبرِِی(س)درروزتولّدش
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
گريه جبرئيل بر مصايب زينب (س )
روايت شده است كه پس از ولادت حضرت زينب (س )، حسين (ع ) كه در آن هنگام كودك سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: ((خداوند به من خواهرى عطا كرده است )).پيامبر(ص ) با شنيدن اين سخن ، منقلب و اندوهگين شد و اشك از ديده فرو ريخت . حسين (ع ) پرسيد: ((براى چه اندوهگين و گريان شدى ؟)).پيامبر(ص ) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برايت آشكار شود.))تا اينكه روزى جبرئيل نزد رسول خدا (ص ) آمد، در حالى كه گريه مى كرد، رسول خدا (ص ) از علت گريه او پرسيد، جبرئيل عرض كرد: ((اين دختر (زينب ) از آغاز زندگى تا پايان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گريبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصيبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصيبت جانسوز برادرش امام حسن (ع ) گردد و از اين مصايب دردناك تر و افزون تر اينكه به مصايب جانسوز كربلا گرفتار شود، به طورى كه قامتش خميده شود و موى سرش سفيد گردد.))پيامبر (ص ) گريان شد و صورت پر اشكش را بر صورت زينب (س ) نهاد و گريه سختى كرد، زهرا (س ) از علت آن پرسيد. پيامبر (ص ) بخشى از بلاها و مصايبى را كه بر زينب (س ) وارد مى شود، براى زهرا(س ) بيان كرد.
تعبير خواب زينب (س ) توسط پيامبر(ص) به هنگام رحلت رسول خدا (ص )
اميرالمؤ منين (ع ) و فاطمه زهرا(س ) هر دو خوابى ديدند كه دليل بر فوت رسول خدا بود، از اين رو شروع به گريه و زارى كردند. زينب (س ) نزد رسول خدا(ص ) آمده گفت : ((اى جد بزرگوار! ديشب در خواب ديدم كه بادى سياه وزيدن گرفت و دنيا را تيره و تار ساخت ، تاريكى همه جا را فرا گرفت و مرا از سويى به سوى ديگر مى برد. درخت تنومندى را ديدم و از شدت وزش باد به آن درخت چسبيدم . آن باد درخت را از جاى كند و بر زمين انداخت . بعد به شاخه بعد به شاخه بزرگى از شاخه هاى آن درخت آويختم ، آن را نيز كند. به شاخه اى ديگر چسبيدم ، آن نيز شكست . به يكى از دو شاخه فرعى آن چسبيدم ، آن نيز شكست . در اين حال از خواب بيدار شدم .))رسول خدا (ص ) در حالى كه مى گريست ، خطاب به زينب فرمود: ((آن درخت جد تواست و شاخه نخستين مادرت فاطمه است ، دومى پدرت على و آن دو شاخه ديگر، برادرانت ، حسنين مى باشند كه دنيا با فقدان آنان سياه مى گردد، تو در ماتم آنان لباس سياه به تن خواهى كرد.))
لقب هاى حضرت زينب (س )
الف ) زينب كبرى : اين لقب براى مشخص شدن و تمييز دادن او از ساير خواهرانش (كه از ديگر زنان اميرمؤ منان به دنيا آمده بودند) بود.ب )الصديقة الصغرى : چون ((صديقة ))لقب مبارك مادرش ، زهراى مرضيه (س ) است ، و از سويى شباهت هاى بى شمارى ميان مادر و دختر وجود داشت ، لذا حضرت زينب را ((صديقه صغرى )) ملقب كردند.ج ) عقيله / عقيله بنى هاشم / عقيله الطالبين :((عقيله )) به معناى بانويى است كه در قومش از كرامت و ارجمندى ويژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.د) ديگر لقب ها:از ديگر لقب هاى حضرت زينب ، موثقه عارفه ، عالمه غيرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و كامله است .جود و سخاوت زينب (س ) روزى ميهمانى براى اميرالمؤ منين (ع ) رسيد. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض كرد: فقط قرض نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد. زينب (س ) بيدار بود، عرض كرد: اى مادر، نان مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد.
نماز نشسته...
برخى از پژوهشگران روايت كرده اند كه حضرت زين العابدين (ع ) فرمود: ((عمه ام زينب در تمام طول مسافرت از كوفه به شام نمازهاى واجب و نوافلش را ايستاده مى خواند و در يكى از منازل ، ديدم نشسته مى خواند، علت اين كار را پرسيدم . پاسخ داد: به خاطر شدت گرسنگى و ضعف ، سه شبانه روز است كه ديگر نمى توانم ايستاده نماز بخوانم (زيرا حضرت غذاى خود را بين كودكان تقسيم مى كرد) به خاطر اينكه دشمن به هر كدام از ما، در شبانه روز فقط يك قرص نان مى داد.))هر گاه انسان به دقت به حالات آن حضرت نگاه كند و توجه و انقطاع او را به خداوند متعال ببيند، در عصمت آن حضرت ترديدى به خود راه نمى دهد و يقين مى كند كه آن حضرت از همان زنان پارسايى است كه تمام حركات و سكنات خود را وقف خداوند متعال نموده اند و از همين رهگذر به جايگاه رفيع و درجات بلندى كه از درجات پيامبران و اوصيا حكايت مى كند، رسيده است .
** شرط ازدواج زینب **
و گفته اند: حضرت اميرالمؤ منين (ع ) هنگامى كه زينب (س ) را به پسر برادرش عبدالله بن جعفر تزويج كرد، در ضمن عقد، شرط نمود هر گاه زينب خواست با برادرش حضرت امام حسین (ع ) سفر رود، او را از آن منع نكرده و باز ندارد، و چون عبدالله بن جعفر خواست حضرت امام حسين (ع ) را از سفر عراق باز دارد و حضرت آن را نپذيرفت و عبدالله ماءيوس و نوميد گرديد، دو فرزندش عون و محمد را فرمان داد كه به همراه آن بزرگوار به عراق روند و در برابر آن حضرت جهاد و كارزار نمايند، و هنگامى كه حضرت امام حسين (ع ) روانه كوفه شد، هر كس او را ملاقات و ديدار مى نمود، از مردم كوفه و مكر و فريب ايشان او را مى ترسانيد، حضرت امام حسين (ع ) مى فرمود: ((ايم الله لتقتلنى الفئة ، و ليسلطن عليهم من يذلهم ))؛ به خدا سوگند هر آينه گروه ستمگران مرا مى كشند، و خدا كسى را كه آنان را ذليل و خوار گرداند، بر ايشان مسلط و چيره نمايد.
سؤ ال و جواب برادر و خواهر
روزى جناب زينب (س ) از برادر بزرگوار خود امام حسين (ع ) چند مطلب پرسيد كه در ذيل مى خوانيد:حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما بزرگتر است يا مصيبت حضرت آدم ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسيد اما من بعد از فراق به شهادت مى رسم .حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما نسبت به مصيبت حضرت ابراهيم خليل در مقام مقايسه چگونه است ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! آتش به روى حضرت ابراهيم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد.حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما بزرگتر است يا مصيبت حضرت زكريا؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! زكريا را دفن كردند، اما بدن مرا زير سم اسبان قرار مى دهند.حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما در مقام مقايسه با مصيبت حضرت يحيى چگونه است ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! اگر چه سر يحيى را از طريق ظلم و ستم بريدند اما بستگانش را اسير نكردند، ولى اهل و عيالم را بعد از شهادتم اسير خواهند كرد.حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما نسبت به ايوب چگونه است ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! زخمهاى ايوب مرهم پذير شد و خوب گرديد، امام زخمهاى من خوب نخواهد شد.
التماس دعا از زينب (س )
حضرت امام حسين (ع ) در آخرين وداع خود با خواهرش زينب (س ) فرمود: ((خواهرم ! هنگام نماز شب ، مرا فراموش نكن )).
**زینب (س)وپرستارى مادر**
روزهايى بر حضرت فاطمه زهرا (س ) گذشت كه بر اساس دردهاى فراوان از جمله : شكسته شدن پهلو، ورم بازو، صورت سيلى خورده و سقط جنين ، حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پيداست كه چنين بيمارى نياز به پرستار دارد، لذا حضرت زينب در سن 5 سالگى از مادر پذيرايى و پرستارى مى كرد و متاءسفانه طولى نكشيد كه به فراق مادر مبتلا گرديد.زينب (س ) در سوگ مادر نابكاران و كوردلانى كه مى خواستند على (ع ) را به بيعت با خليفه وادارند، آمده بودند تا او را به زور از خانه اش بيرون ببرند. على بيرون نرفت ، زهرا پيش آمد و با ضربات ((مغيره )) و ((قنفذ)) نقش زمين گشت و با بدنى مجروح در بستر بيمارى قرار گرفت . و سرانجام زينب به سوگ مادر نشست زهرا (س ) چون در بستر مرگ قرار گرفت ، به دختر پنج ساله اش وصيت كرد: ((هرگز از دو برادرت جدا مشو. پيوسته با آنان باش و از آنان نگهدارى كن . براى آنها به جاى من مادر باش .))زينب به چشم خود ديد كه چگونه پدرش جسم پاك مادر را غسل داده و چگونه اشك مى ريزد، چه سان ناتوان شده و از خدا صبر و بردبارى مى طلبد؟!هنگام دفن مادر، كه به نظر مى رسد در خانه انجام گرفت ، با چشم تيزبين مى ديد كه كه زهرا را زير خاكها پنهان مى كنند، و با ياد نمودن رسول خدا از ستم امت و ستمگران رياست طلب شكوه مى كنند.زينب با ديدن چنين مناظرى رو به سوى قبر پيامبر كرد و گفت : با مرگ مادر جاى خالى تو براى ما محقق شد، و ديگر ديدار ممكن نيست .عزادارى براى فاطمه زهرا(س )ووصیّت مادربه ایشان آن روز، چهار ساله گلستان عصمت و عفاف در كنار بستر مظلومه تاريخ (فاطمه زهرا) همراه اسماء بنت عميس زانوى غم را بغل گرفته و خيره خيره بر چهره تكيده مادر نگاه مى كرد.مادر از او خواست كه نزديك بستر آيد. سپس به او دو امانت گرانبها سپرد و فرمود: ((دخترم زينب ! دو بقچه اى كه به تو مى سپارم ، يكى از آنها متعلق به دختر ابوذر غفارى و ديگرى مال خودت مى باشد، كه در آن پيراهنى است كه مال حسين مى باشد. اما بدان هر گاه كه او، اين پيراهن را از تو طلب نمايد، وقت وصل و همراهى شما سر رسيده و حسين براى شهادت مهيا مى گردد.))فاطمه (س ) رو به اسماء نمود و فرمود: ((من اندكى به خواب مى روم . لحظاتى بعد سراغم بيا و مرا صدا نما. اگر جواب تو را ندادم ، برو على و اولادم را مطلع كن كه زهرا از دنيا رخت بربسته است .))سپس مشغول خواندن سوره يس گشت : ((يس ، و القرآن الحكيم ...)).اسماء لحظاتى بعد زهرا (س ) را صدا مى زند، اما چيزى نمى شنود و در مى يابد كه دختر پيغمبر از دنيا چشم فرو بسته است .زينب بعد از سكوت مادر با حالت صيحه و گريه خود را بر بدن مطهر او مى اندازد و صدا مى زند و مى گويد: ((مادر! سلام ما را به جدمان رسول خدا برسان . مادر! گويى ما امروز رسول خدا را از دست داديم . مادر!...))
زینب(س)در سوگ پدرش على (ع )
در شهر كوفه مردم صداى شيون و عزايى را شنيدند كه در بين زمين و آسمان ندا در داد: ((قد قتل مرتضى تهدمت و الله اركان الهدى )) آرى ، صداى جبرئيل امين است كه در غم امام المتقين صحيه مى زند كه على را كشتند. والله ، اركان هدايت را از بين بردند...زينب صداى حزين امين وحى را كه مى شنود، در يك لحظه صحيه از دست دادن مادرش زهرا برايش تداعى مى گردد.در مسجد قامت به خون نشسته على (ع ) را در گليمى نهاده و راهى منزل مى كنند. در فاصله اندكى كه به جا مانده است ، حضرت فرمودند: ((فرزندانم ! مرا بگذاريد تا با پاى خودم وارد منزل گردم . نمى خواهم دخترم زينب متوجه اين وضع من گردد.))آرى زينب دو چهره خونين را پشت در خانه شان ديده است ، يك بار مادر خود را و اين بار قامت رشيد امام المتقين را و از شدت غصه به خود مى پيچيد.او گرد وجود پدر خويش همچون پروانه مى گرديد و از خرمن وجود او بهره ها مى برد. در آخرين لحظات از پدر خويش اجازه خواست تا از او سئوالى را بپرسد. امام او را در پرسيدن آزاد دانست و فرمود: ((دخترم ! هر چه مى خواهى بپرس كه فرصت كم است .))زينب رو به پدر كرد و گفت :ام ايمن مى گويد: ((من از رسول خدا شنيدم كه حسينم در نقطه اى به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهيد مى گردد)) آيا نقل قول او صحيح است ؟امام فرمود: ((آرى ؛ ام ايمن درست مى گويد. اما من چيزى اضافه بر كلام او برايت نقل كنم . دخترم ! روزى شما را از دروازه همين شهر كوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمايند كه شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم ، شهر را آذين مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده و شما را در شهر گردش مى دهند.))زينب از شنيدن كلام امام معصوم (ع )، مى بيند كه چه مصايب طاقت فرسايى در انتظار او مى باشد.
**زینب(س)ومصيبت برادرش امام حسن (ع )**
از برخى از مطلعين و دانايان و آگاهان چنين رسيده است :((هنگامى كه امام حسن (ع ) تشت و لگن مقابلش گذاشته شد، در حالى كه جگر رنج ديده اش استفراغ و قى مى كرد، شنيد خواهرش زينب مى خواهد نزد او بيايد. در آن حال كه سخت بيمار بود، فرمان داد كه تشت را بردارند، زيرا مى ترسيد خواهرش از ديدن آن تشت افسرده شود.امام حسن مجتبى (ع ) بر اثر زهر به شدت در رنج بود. نيمه هاى شب ، امام حسن (ع ) ديد از تحمل درد و رنج ناتوان شده ، لذا يگانه مونس و غمخوارش ، زينب (س ) را صدا زد: زينب (س ) برخاست و به بالين برادر آمد و او را به گونه اى ديد كه چون مار گزيده به خود مى پيچيد، احوال او را پرسيد، امام حسن (ع ) ((خواهرم ! برو برادرم حسين را خبر كن به اين جا بيايد.))زينب (س ) با چشمى گريان و دلى غمبار، به خانه برادرش حسين (ع ) شتافت و ماجرا را به او گفت و او را به بالين برادر آورد. سرانجام زينب (س ) با شهادت برادرش امام حسن (ع ) روبه رو شد و داغ پرسوز برادر بزرگش را كه يك عمر از دست دشمنان ، خون جگر خورده بود، ديد ولى كاهش همين مقدار مصيبت را بيشتر نمى ديد، زينب (س ) در تشييع جنازه برادرش امام حسن (ع ) ديد گروهى از بنى اميه با تحريك عايشه به بهانه اين كه ما نمى گذاريم شما پيكر برادرتان حسن را در كنار قبر رسول خدا (ص ) به خاك بسپارد، اهانتها كردند، حتى جنازه اش را تيرباران نمودند، به طورى كه وقتى امام حسين (ع ) و ياران ، جنازه او را در قبرستان بقيع به زمين نهادند تيرهايى را كه به بدن آن حضرت اصابت كرده بود شمردند به هفتاد تير رسد.
سلام زينب (س ) به حبيب بن مظاهر
فزونى سپاه دشمن و نيروى اندك محدود برادر بيش از همه ، قلب زينب (س ) را آماج دردها و غصه هاى فراوان مى كرد، و بدين جهت چون روز ششم محرم حبيب بن مظاهر به يارى حسين (ع ) به كربلا آمد، و دختر اميرالمؤ منين (س ) از اين فداكارى باخبر گشت ، به حبيب پيغام سلام داد.چون اين پيغام به حبيب رسيد، بر روى خاك كربلا نشست و مشتى از آن برداشته بر سرو صورت خويش ريخت و گفت : خاكم به سر! سختى كار زينب به جايى رسيده است كه به مثل من سلام مى رساند!!
نفرینی که اثرکرد:
هنگامى كه اسيران آل محمد (ص ) را از سوى كوفه به شام مى بردند، در مسير راه به كوه جوشن (نزديك شهر حلب ) رسيدند، بچه يكى از بانوان حرم كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، بر اثر سختى راه و تشنگى اش سقط شد، كه هم اكنون در آن جا زيارتگاهى به نام ((مشهد السقط)) موجود است كه يادآور همان صحنه دلخراش مى باشد.روايت شده است كه حضرت زينب (س ) ديد در نزديك آن كوه ، معدن مس قرار دارد و عده اى در آن جا مشغول كار هستند، براى گرفتن آب و غذا نزد آنها رفت ، آنها كه از دشمنان بودند، با كمال سنگدلى از دادن آب و غذا امتناع نمودند، بلكه به ناسزاگويى به اهل بيت (ع ) پرداختند.دل حضرت زينب (س ) بسيار سوخت ، در مورد آنها نفرين كرد، همين نفرين باعث شد كه آن معدن به كلى نابود گرديد و سرمايه آنها كه سالها، ثروت كلانى از آن معدن به دست آورده بودند، بر باد رفت .و در روايت ديگر، نظير اين مطلب به كوهى به نام كوه حران ، نسبت داده شده كه كارگران مس در آن جا حتى از آب دادن به اهل بيت (ع ) خوددارى كردند و با برخوردى بى رحمانه اهل بيت (ع ) را از خود راندند، بر اثر نفرين زينب (س ) صاعقه اى بر آنها فرود آمد، و تمامى آن سنگدلان تيره بخت را سوزانيد و نابود ساخت .
**نابودی زن بی رحم**
در مسير راه كوفه و شام ، اسيران آل محمد (ص ) به منزلگاهى رسيدند كه نام آن ((قصر عجوز)) بود، منظور از عجوزه زنى به نام ((ام الحجام )) بود، اين زن كه سرشتى ناپاك داشت و از دشمنان كوردل بود، گستاخى و بى شرمى را به جايى رسانيد كه كنار سر مقدس امام حسين (ع ) آمد و بر سنگى چهره سرى را كشيد و آن را خراشيد به طورى كه از آن سر مقدس خون ريخت .زينب (س ) با ديدن اين صحنه دلخراش پرسيد: اين زن چه نام دارد؟گفتند: نام او ((ام الحجام )) است .حضرت زينب (س ) با آه و ناله جانسوز آن زن پليد چنين نفرين كرد:((اللهم خرب عليها قصرها، واحرقها بنار الدنيا قبل نار الاخرة ))؛ خدايا، خانه اين زن را ويران فرما، و او را با آتش دنيا قبل از آتش آخرت ، بسوزان .))روايت كننده مى گويد: سوگند به خدا هنوز دعاى زينب (س ) به آخر نرسيده بود كه ديدم قصر ويران شده ، و آتشى در آن قصر ويران شده روى آورد و همه آنچه را در آنجا بود با آن زن سوزانيد و به خاكستر تبديل كرد و سپس باد تندى وزيد و همه آن خاكسترها را پراكنده ساخت و ديگر نشانه و اثرى از آن قصر باقى نماند.اثردعای زینب(س)اهل بيت (ع ) از آن جا (قصر عجوزه ) گذشتند. هنگامى كه به منزلگاهى به نام ((قصر حفوظ)) سپس به سيبور رسيدند مردم آن جا با اسيران آل محمد (ص ) خوشرفتارى كردند. حضرت زينب (س ) از آنها تشكر كرد، و براى آنها دعا كرد، بر اثر دعاى آن حضرت ، مردم آنجا از گزند ظالمان محفوظ ماندند و آبشان شيرين و گوارا شد، و رزق و روزى شان پر بركت و ارزان گرديد.نفرين حضرت زينب (س ) زينب (س ) گفت : كنار خيمه ايستاده بودم ، ناگاه مردى كبود چشم به سوى خيمه آمد (و آن خولى بود) و آنچه در خيمه يافت ، ربود. امام سجاد (ع ) روى فرش پوستى خوابيده بود، آن نامرد آن پوست را آن چنان كشيد كه امام سجاد (ع ) روى خاك زمين افتاد، سپس او به من متوجه شد و مقنعه ام را كشيد و گوشواره ام را از گوشم بيرون آورد كه گوشم پاره شد، و در عين حال گريه مى كرد. گفتم : غارت مى كنى در عين حال گريه مى كنى ؟ گفت : براى مصايبى كه بر شما اهل بيت پيامبر (ص ) وارد شده گريه مى كنم . گفتم : خداوند دستها و پاهايت را قطع كند و در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند.هنگامى كه مختار روى كار آمد و به دستور او خولى را دستگير كرده و نزدش آوردند، مختار به او گفت : تو در كربلا چه كردى ؟ جواب داد: به خيمه على بن الحسين امام سجاد (ع ) رفتم ، روسرى و گوشواره زينب (س ) را كشيدم و ربودم . مختار گريه كرد و گفت : در اين هنگام زينب (س ) چه گفت : خولى جواب داد: گفت خدا دستها و پاهايت را قطع كند و تو را در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند، مختار گفت : سوگند به خدا، خواسته او را بر مى آوردم ، آن گاه دستور داد دستها و پاهاى خولى را بريدند و او را آتش زدند.
گرفتن روزی یک هندی مدت بیست سال...
يكى از علماى بزرگوار مى گويد: متولى حرم حضرت زينب (س ) فرمود: يك روز يك هندى آمد جلوى صحن حضرت زينب دستش را دراز كرد و چيزى گفت . ديدم يك سكه طلايى در دست او گذاشته شد. رفتم پيشش و گفتم : اين سكه را با پول من عوض مى كنى . مرد هندى با تعجب گفت : براى چه ؟ گفتم : براى تبرك . با تعجب گفت : مگر شما از اين سكه ها نمى گيريد من بيست سال است كه هر روز يك سكه مى گيرم و در شهر شام زندگى مى كنم .
نتيجه احترام يك سنّى به زينب (س )
يكى از شيعيان ، به قصد زيارت قبر بى بى حضرت زينب (س ) از ايران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسيد. شخصى كه مسئول گمرك بود، پير زن را خيلى اذيت كرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى كرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهايت را جاى ديگر خرج كن .زن گفت : اگر به شام بروم ، شكايت تو را به آن حضرت مى كنم .گمركچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم .زن پس از اينكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زيارت با دلى شكسته و گريه كنان عرض كرد: اى بى بى ! تو را به جان حسين ات انتقام مرا از اين مرد گمركچى بگير.زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تكرار مى كرد. آن شب در عالم خواب بى بى زينب (س ) را ديد كه آن را صدا زد.زن متوجه شد و پرسيد: شما كيستيد؟حضرت زينب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آيا از اين مرد شكايت كردى ؟زن عرض كرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگيريد.بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.زن گفت : از خطاى او نمى گذرم .بى بى سه بار فرمايش خود را تكرار كرد و از زن خواست كه گمركچى را عفو كند و در هر بار زن با سماجت بسيار بر خواسته اش اصرار ورزيد. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تكرار كرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمركچى بگذر.باز هم زن حرف بى بى را قبول نكرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او كار خير كرده و من مى خواهم تلافى كنم .زن پرسيد: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، اين مرد گمركچى كه شيعه نبود، اين قدر مرا اذيت كرد، چه كارى انجام داده كه نزد شما محبوب شده است ؟حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پيش از اين مكان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بين راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام كرد. از اين جهت او بر ما حقى دارد و تو بايد او را عفو كنى و من ضامن مى شوم كه اين كار تو را در قيامت تلافى كنم .زن از خواب بيدار شد و سجده شكر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت كرد.در بين راه گمركچى زن را ديد و از او پرسيد: آيا شكايت مرا به بى بى كردى ؟زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى كه به ايشان كردى ، تو را عفو كرد. سپس ماجرا را دقيق بازگو كرد.مرد گفت : من از قوم قبيله عثمانى هستم و اكنون شيعه شدم . سپس ذكر شهادتين را به زبان جاى كرد.منبع:گوشه ای ازکتاب زیبای200 داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (س)عزيزی، عباس
يزيد پس از شهادت امام حسين (ع) پيش از آن كه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنيا به درد بى درمانى معذب گرديد...
يكى از اطباى يهودى را براى معالجه طلب كرد، طبيب نگاهى به يزيد كرد و از روى تعجب انگشت حيرت به دندان گزيد. سپس با تدبير ويژه اى چند عقرب از گلوى او بيرون كشيده و گفت : ما در كتب آسمانى ديده ايم و از علما شنيده ايم كه هيچ كس به اين بيمارى مبتلا نمى شود، مگر آن كه قاتل پسر پيغمبر باشد، بگو گناهى كرده اى كه به اين مرض گرفتار شده اى ؟!يزيد از خجالت سر را به زير افكنده و پس از لحظاتى گفت : من حسين بن على را كشته ام ، يهودى انگشت سبابه خود را بلند كرد و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله .طبيب مسلمان شد. از جاى برخاست و به منزل خود رفت ، برادر خود را به دين اسلام دعوت كرد، قبول نكرد، ولى همسر او و خويشانش پذيرفتند، همسر برادرش نيز اسلام را قبول كرد و اسلامش را از شوهرش مخفى كرد.در همسايگى او يكى از شيعيان خالص بود كه اكثر روزها مجلس تعزيه دارى حضرت سيدالشهداء (ع) را برپا مى كرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شركت مى نمود و بر مصايب اهل بيت عصمت و طهارت مى گريست . بعضى از يهوديان جريان را به شوهرش اطلاع دادند، يهودى گفت : امروز او را امتحان مى كنم ، لذا به خانه رفت و گفت : امشب هفتاد نفر يهودى مهمان ما خواهند بود، شرايط ميزبانى را آماده و انواع خوردنى ها را جهت پذيرايى مهيا كن !بانوى تازه مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صداى ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را شنيد، فورا به مجلس عزا رفت و در عزاى آن حضرت گريه زيادى كرد.وقتى به خود آمد، سخن شوهر به يادش آمد، ولى وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه زهرا (س ) شد و به سوى خانه آمد، وقتى به خانه رسيد. ديد بانوانى سياه پوش جمع شده و هر يك با چشم گريان مشغول خدمت مى باشند و لحظه اى استراحت ندارند! در ميان بانوان ، خانم بلند بالايى را ديد كه در مطبخ مشغول پختن غذا است و بانوى مجلله اى را ديد كه پيراهن خون آلودى در كنار گذاشته است !زن تازه مسلمان عرض كرد: اى بانوى گرامى ! شما كيستيد كه با قدوم خود اين كاشانه را مزين فرموده و لوازم مهمانى را مهيا كرده ايد؟!آن بانوى مجلله فرمود: ((چون تو عزادارى فرزند غريب و شهيدم را بر كار خانه ات مقدم داشتى ، بر فاطمه لازم شد كه تو را يارى كند تا با نكوهش شوهر خود رو به رو نگردى و پس از اين بيشتر به عزاخانه فرزندم بروى .))بانوى تازه مسلمان عرض كرد: اى بانو! خانمى را در مطبخ مى بينم كه مشغول غذا پختن و بيش از همه بى قرار است ، او كيست ؟فرمود: ((نزد او برو و از خودش بپرس .))بانوى تازه مسلمان رفت و پاى او را بوسه داد و نامش را از او سوال كرد.فرمود: ((من زينب ، خواهر امام حسينم .))در همين زمان ، زنان يهودى با هفتاد مهمان وارد شدند، وقتى كه يهودى ها خانه را در كمال آراستگى و نورافشانى ديدند و بوى خوش غذاها به مشامشان رسيد و در جريان واقعه قرار گرفتند، همه مسلمان شدند.
تاثیرعزاداری برای امام حسین(ع):تمام بدنش خاكستر شد، جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود...
سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندانساز) عجايبى از ايام مجاورت وزندگیش در هندوستان كه مشاهده كرده بوده نقل مى كرد، از آن جمله مى گفت : عدّه اى از بازرگانان هند و (بت پرستان ) به حضرت سيدالشهداء معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آن حضرت شركت مى كنند؛ يعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى كنند، بعضى از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان ، شربت و پالوده و بستنى درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مى دهند و بعضى آن مبلغى كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مى دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند.يكى از آنان را عادت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مى كرد و با آنها به سينه مى زد .چون مردازدنیارفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان بدنش را در آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد، جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود.بستگان آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند: ((اين دو عضو مربوط به حسين شماست .))جايى كه آتش دنيا به وسيله حسين عليه السلام خاموش شود و سالم مى گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوى به وسيله آن بزرگوار جاى تعجب نيست .و جماعتى از ((هنود)) هر ساله شب هاى عاشورا در آتش مى روند و نمى سوزند و اين مطلب مشهور و مسلم است .
سرنوشت معاویه پسریزیدچه شد؟چرا به خلافت پشت پا زد؟برخلاف پدرش اوانسان خوبی بود!
وقتى يزيد از دنيا رفت طبق معمول فرزندش كه معاويه نام داشت ، جانشين او شد. معاوية بن يزيد وقتى كه شب مى خوابيد، دو كنيز؛ يكى كنار سر او و ديگرى پايين پاى او بيدار مى ماندد تا خليفه را از گزند حوادث حفظ كنند. هنوز چهل روز از خلافتش نگذشته بود كه شبى دو كنيزش به خيال اين كه خليفه به خواب رفته ، با همديگر سخنانى رد و بدل كردند. كنيزى كه بالاى سر خليفه بود به كنيزى كه پايين پاى او قرار داشت گفت : خليفه مرا از تو بيشتر دوست مى دارد، اگر روزى سه بار مرا نبيند آرام نمى گيرد. كنيز پايينى در پاسخ گفت : مرده شوى تو و خليفه ات را ببرد كه جاى هر دوى شما جهنم است ! معاويه اين مطلب را شنيد، بسيار خشمگين شد. مى خواست برخيزد و آن كنيز را به قتل رساند ولى با خود گفت : بگذار همچنان خود را به خواب بزنم ببينم بحث اين دو نفر به كجا مى كشد. كنيز بالا سر گفت : به چه دليل جاى من و خليفه در دوزخ است ؟ كنيز پايين پايى گفت : زيرا هم پدرش يزيد و هم جدش معاويه غاصب اين مقام بودند، اينك اين خليفه جاى پدرش نشسته و در واقع حق كسانى را كه سزاوار اين مقام هستند غصب كرده است ، معلوم است كه جايگاه غاصب و ظالم جهنم است . معاوية بن يزيد كه خود را به خواب زده بود ولى در واقع بيدار بود، اين مطلب را كه شنيد، در فكر فرو رفت . در افق ژرفاى انديشه خود سخن حق را دريافت ، با خود گفت : كنيز پايين پا، درست مى گويد، سخنش مطابق حق است . وقتى از بستر بلند شد، بدون آن كه چيزى بگويد وانمود كرد خواب بوده و چيزى نشنيده است . فردا كه شد، فداكارى عجيبى كرد، او فرمان داد كه اعلام كنند مردم به مسجد بيايند تا مطالب تازه اى را به آنان گزارش دهد، مردم از كارها دست كشيده براى شنيدن خبر تازه خليفه به مسجد هجوم آوردند، مسجد و اطراف آن پر از جمعيت شد. معاويه بالاى منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى و درود و سلام بر رسول خدا - ص - گفت : اى مردم بدانيد كه بدن من جز پوست و استخوان چيزى نيست و طاقت آتش سوزان جهنم را ندارد و حقيقت اين است كه من لياقت خلافت را ندارم ، خلافت مال من و آل ابوسفيان نيست ، خليفه بر حق و امام واجب الاطاعه فرزند رسول خدا - ص - على بن الحسين امام سجاد(ع ) است ، برويد و با او بيعت كنيد كه سزاوار خلافت اوست . و من در اين مدت حق او را غصب كردم . اين را بگفت و از منبر پايين آمد و به طرف خانه خود رهسپار شد، مردم گروه گروه مى آمدند و با او مسافحه مى كردند، به آنها مى گفت : شما را به خدا سوگند مى دهم ديگر به من كارى نداشته باشيد مرا به خود واگذاريد، حقيقت آن بود كه گفتم . بعضى از مردم گمان مى بردند كه معاويه اين مطالب را مى گويد تا مردم را بيازمايد و آنها را بشناسد، ولى بر خلاف اين گمان ، معاويه به خانه آمد و در را به روى خود بست . تمام امور خلافت را رها ساخت . مادرش وقتى از جريان مطلع شد نزد او آمد، دو دستش را بلند كرد و بر سر خود زد و گفت : اى معاويه كاش نطفه تو خون حيض مى شد و به كهنه مى ريخت و ننگ دودمان خود نمى شدى . معاويه گفت : اى كاش همان طورى بود كه به ننگ فرزندى يزيد گرفتار نمى شدم . معاويه در را همچنان به روى خود بسته بود و طرفداران بنى اميه ديدند كه كار خلافت در پرتگاه هرج و مرج افتاده است ، از اين رو مروان حكم را خليفه كردند. او هم زن يزيد را كه نامادرى همين معاويه و مادر خالد بود، گرفت و بر تخت نشست . بعدها ديد كه با بودن معاويه به مرادش نمى رسد. شخصى را ماءمور كرد معاويه را مسموم نمود.نام كتاب : عاقبت بخيران عالم جلد 1 مؤ لف : على محمد عبداللهى
سر نازنین امام حسین (ع)در مجلس یزید
راوی گوید: بعد از آن، سر نازنین امام حسین علیه السلام را با زنان و کودکان آن امام مبین، به مجلس یزید بیدین بردند به هیئتی که همهی ایشان را به یک ریسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس یزید شدند در مقابلش ایستادند و حضرت سجاد علیه السلام فرمود: ای یزید! تو را به خدا سوگند میدهم به گمان تو اگر پیامبر، ما را به این هیئت دیدار نماید چه میکند؟ یزید حکم کرد ریسمانها را بریدند و آل طه و یاسین را از قید طناب رها ساختند. سپس یزید، سر مبارک امام علیه السلام را در پیش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جای داد تا چشم ایشان به سر انور امام حسین علیه السلام نیفتد ولیکن جناب سیدالساجدین علیه السلام چشمش بر آن سر نازنین افتاد و بعد از آن صحنهی دلخراش، دیگر تا آخر عمرش گوشت کله حلال گوشتی تناول نفرمود. و اما زینب خاتون علیهاالسلام چون سر مبارک برادر خود را بدید از شدت ناراحتی دست در گریبان برد چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسیناه...برآورد به قسمی که نالهاش دلها را خراشید.راوی گوید: به خدا سوگند که همهی آن کسانی که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پلید لب از گفتار فرو بست و ساکت بود. پس یکی از زنان بنیهاشم که در خانه یزید بود بیاختیار برای امام حسین علیه السلام بگریست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت: یا حبیباه! یا سید أهل بیتاه یابن محمداه!راوی گفته که هر کس از آن اهل مجلس صدای آن زن را میشنید بیاختیار گریه میکرد. در این بین یزید لعین چوب خیزران طلبید مکرر با آن چوب به دندان مبارک فرزند رسولالله صلی الله علیه و آله میزد. در این هنگام ابو برزهی اسلمی خطاب به آن ملعون نمود و گفت: وای بر تو ای یزید! به چه جرأت چنین جسارتی مینمایی و با چوب، به گوهر دندان حسین فرزند فاطمه اطهر میزنی؟ من گواهی میدهم که به چشم خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله دندانهای ثنایای حسین و حسن را میبوسید و میفرمود: «أنتما سیدا...»؛ شما دو نفر سید و سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند آنها را و جایگاه ایشان جهنم باد که بد جایگاهی است. راوی گوید: پس یزید از این سخنان به خشم آمد و حکم داد که «ابو برزه» را از مجلسش بیرون افکنند. در این هنگام او را کشان کشان بیرون نمودند . راوی گوید: در آن هنگام زینب کبری علیهاالسلام برپا خاست و این خطبه را که دقایق نکاتش مؤسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین کاخ ایقان است، ادا فرمود: «الحمدلله...»؛ سپاس بیقیاس ذات مقدس الهی را سزاست که ذرات ماسوی را به قبول اشعه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در کتاب معجز آثارش چنین تذکار فرمود: (ثم کان...)؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند! ای یزید! آیا چنین گمان بردی که چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتی و راه چاره را بر رویمان محکم بسته داشتی و به نحوی که سرانجام آن به اینجا رسید که مانند اسیرانکفار ما را دیار به دیار کشاندی، در نزد خدا موجب خواری و مذلت ما و عزت و کرامت تو خواهد بود؟! بدین خیال باطل دماغ نخوت و تکبر را بالا کشیدی و به اظهار شادمانی پرداختی و مانند متکبران به دامانت نظر عجب و خودبینی افکندی که اینک دست روزگار را به مراد خویش بسته و امور را منظم میپنداری، مگر نه این است که سلطنت حقه ما خانواده رسول است که تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودی؟! اینک آرام باش و به خود ای و فرمان واجب الاذعان حضرت سبحان را از خاطر نسیان منما که فرموده (و لا یحسبن...)؛آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت میدهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها، عذاب خوارکنندهای (آماده شده) است. ای فرزند آزاد شدگان! که رسول مکرم بعد از اسیری چون غلامان آزادشان نمود؛ اینک ادعای تو عدالت و دادگستری است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده عزت محترم داری و از نامحرمان مستور نمایی (ولی) دختران پیغمبر را در حالی که پوشش مناسب ندارند مانند اسیران در شهر بگردانی و در جلو دیدگان نامحرمان به تماشا بگذاری؟! و مردم دور و نزدیک و پست و شریف با چشمان اهانتآمیزی به خاندان رسول خدا بنگرند در حالی که از مردان آنان کسی را باقی نگذاشتی تا یاور و حمایت آنها باشند.چگون میتوان امید رعایت از گروهی داشت که پارههای جگر پاکان از دهان آنها فروریخته و گوشت تنهایشان از خون شهیدان روییده!و چگونه در بغض و عداوت ما اهلبیت رسولالله صلی الله علیه و آله کوتاهی تواند نمود آن کس که همیشه به چشم دشمنی و به دیده حسد و کینه به سوی ما نگریسته و اینک تو با چوب خود دندانهای ثنایای ابی عبدالله سید شباب اهل جنت را آزرده میداری و نه این گناه را به چیزی شمری و نه این امر شنیع را عظیم میپنداری! ای یزید! اینک تو به پدران خود مباهات داری و همی گویی که «اگر بودند از روی شادی بگفتندی که ای یزید، دستت شل مباد که چنین انتقام از بنیهاشم کشیدی!» اینک هم با تکبر و غرور چوب بر دندانهای مبارک سید و سرور جوانان اهل بهشت میزنی. چگونه چنین سخن ترانی در حالی که خون ذریة رسول مختار بریختی و زخم دلها را تازه کردی و بیخ دودمان را برکندی و زمین را از خون آل عبدالمطلب که ستارگان روی زمین بودند، رنگین ساختی و به پدران کافر خود همی صدا برمیآوری، به گمانت که ایشان را بر این طلب داری که شتابان به آرامگاه ایشان (در جهنم) خواهی شتافت و درآنجا آرزو میکنی که کاش دست شل و زبانت لال بودی تا ناگفتنی را نگفته و ناکردنی را به جای نیاورده بودی. خداوندا! حق ما را از ستمکاران ما برگیر و غضب را برایشان فرود آور؛ زیرا خون ما را ریختند و یاران ما را بکشتند. ای یزید! به خدا سوگند که با این جنات عظیم، پوست خود را دریدی و گوشت بدن خویش را پاره نمودی! و در فردای قیامت به نزد رسول صلی الله علیه و آله بیایی در حالی که بار گناه کشتن ذریه پیامبر را بر دوش کشیده و حرمت عترت او را شکسته و بر آنان که پارهی تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام که خدا عزوجل پراکنده، آل رسول را جمع سازد و کار ایشان را به صلاح آورد و حق ایشان را از ستمکاران بگیرد که خداوند متعال فرمود: «و لا تحسبن... «؛ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.ای یزید! برای تو همین مقدار بدبختی کافی است که حاکمی چو خدا و دشمنی چو محمد مصطفی صلی الله علیه و آله داری همانطور که ما را پشتیبانی مانند جبرئیل، کافی است. به زودی معاویه و یاران بیایمانت که تو را به خیال استحکام اساس سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهمید که ستمکاران را آتش دوزخ بد عوض پاداشی است و همچنین خواهند دانست که شما ستمکاران یا ما ستم دیدگان، کدامیک جایگاهش بدتر و یاورانش ضعیفتر و کمتر خواهد بود. اگر چه مصیبتهای وارده از چرخ دون کار مرا به جایی رسانید که با چو تو ناکسی سخن گویم ولی با این همه من برای تو قدری نگذارم و نکوهش و توبیخ تو را فراوان نمایم؛ چه کنم که دیدگاه و سینه از داغ مصیبت بریان است؛ چه بسیار جای شگفت است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب که از زمرهی طلقاء و آزاد شدگانند، شهید شوند. اینک خون ما از دستان شما ریزان است و گوشت ما از بن دندانتان آویزان. اینک اجساد طاهره و پاک شهیدان و نوگلهای سید لولاک در بیابان افتاده که زوار ایشان گرگان بیابان و درندگان صحراست. پس اگر امروز اسارت ما را غنیمت شمردی، به زودی خواهی یافت که بجز غرامت و خسران چیزی نبردی و آن در روز باز پسین است که نبینی بجز جزای عملی را که خود پیش فرستادهای و پروردگار بر بندگان خود ستمکار نیست و شکایت من به سوی خدای تعالی و تکیه و اعتماد من بر اوست. ای یزید! تو مکر و حیله خویش را به پایان و کوش خود را به انجام رسان و جهدت را به کاربر اما به خدا سوگند که نام ما را از صفحه روزگار نتوانی برداشت و بر خاموشی نور وحی قدرت نیابی و به گرد همت عالی ما نخواهی رسید و پلیدی این ننگ را از خود نخواهی فروشست. حاصل رأی و اندیشهات نیست الا سستی و خرافت و روزگار زندگانیت مگر اندک و جمع اثاث سلطنت نیست مگر پراکندگی، آن روز که منادی ندا کند که لعنت خدا مر ستمکاران راست و حمد مر خدا متعال را که اول کار ما را به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنینخلاصه، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا علیه السلام به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز آنکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند: (یا صیحة...»؛ بسا ناله زنان داغدار که به نزد کسان، شایسته است و چه سهل و آسان است مردان بر زنانی که از درد مصیبت مینالند. راوی گوید: سپس یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد که نسبت به اسیران چسان سلوک دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟ آن سگهای ناسپاس به سخن به زشتی گفتند و در مشورت خیانت کردند و اشاره به قتل اهلبیت نمودند به سخنی که ذکر آن نشاید، ولی نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت: ای یزید! اندیشه کن که اگر احمد مختار صلی الله علیه و آله در این روزگار میبود چه قسم با ایشان رفتار مینمود، اکنون تو همان رفتار را نما. سوگنامه ی کربلا:نویسنده : سيد علي بن طاووس:مترجم : محمد طاهر دزفوليمادریزیدزناکاربود...مادر يزيد ميسون دختر بجدل کلبي است. او کسي است که غلام پدر خود را بر خود متمکن ساخت(بااوزناکرد) و يزيد ملعون رابارور شد.از همينجاست که طبق فرمايش ائمه«سلام الله عليهم»قاتل امام حسين «سلام الله عليه»ولدزنا......!،که اين کلام شامل شمر ،عمر سعد،ابن زياد و غير آنها نيز مي شود. او شارب الخمر ،قمار باز،ميمون باز ،ازدواج کننده با محارم،صاحب اشعار کفرآميز و تارک الصلاه بود. چنانچه دميري در حيات الحيوان و مسعودي در مروج الذهب نوشته اند او ميمون هاي زيادي داشت که لباسهاي حرير و زيبا بر آنها پوشانيده،طوق هاي طلا بر آنها نموده ،سوار بر اسبها مينمود و همچنين سگ هاي بسياري طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شستشو ميداد و سپس نيم خورده آنها را خودش ميخورد و در اثر اعتياد به مشروبات الکلي مست و مخمور بود. «مروج الذهب ج2ص27 و حيات الحيوان ج1ص74 و معالم المدرستين ج3ص22»
هلاکت يزيد بن معاويه....
موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، مجموع مطالبی درباره ی عاشورا ، ،
برچسبها:
گزیده ای از فضائل و معجزات امام حسین علیه السلام
موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، گزیده ای از فضائل و معجزات امام حسین علیه السلام ، ،
برچسبها:
چكيده: محور اصلي اين مقاله خطبه هاي حضرت زينب (سلام الله عليها ) است كه در كوفه و شام بعد از واقعه ي عاشورا ايراد كرده است . زينب (س) در كوفه در ميان مردم و همچنين درمجلس ابن زياد و در شام در كاخ يزيد، چنان خطبه هايي ايراد مي كند كه تمام مخاطبين خود را در هم مي كوبد و كاري مي كند كه در طول تاريخ هر انسان آزاده اي از آنان به بدي ياد كند . در اين مجموعه به اين خطبه ها و آثار آنها و همچنين به مشخصات و خصوصيات اخلاقي و علمي آن حضرت اشاره شده است .
حضرت زينب كبري (سلام الله عليها) دختر اميرالمومنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و كنيه اش ام كلثوم مي باشد. محيط خانواد گي او از لحاظ شرف ، فضيلت و انسانيت بي نظير است. در دامان پر مهر و آغوش گرم پد ر و مادر خود تربيت يافت و از لحاظ فضيلت و مردمي به سر حد كمال رسيد از لحاظ تقوا و زهد و پاكدامني ، نمونه ي مادر گرامي خود فاطمه زهراست.1ولادت او را با اختلاف نوشته اند ، بعضي پنجم جمادي الاول سال ششم هجرت در مدينه و بعضي ديگر در اوايل شعبان سال ششم هجرت دانسته اند. 2
تولدش در حيات پيغمبر خدا واقع شد . زني خردمند و با تدبير بود . همسر عبدالله بن جعفر و مادر چند فرزند است. در كربلا همراه برادرش حسين (عليه السلام) بود. پس از آن در لباس اسيري او را به دمشق و به مجلس يزيد بن معاويه بردند . زينب را عقيله ي بني هاشم مي نامند. در فصاحت و بلاغت و شجاعت ادبي ، بي نظير است. هنگامي كه سخن مي گفت ، گويي از زبان پدر ، ايراد سخن مي كرد. شاهد سخنوري او ، همان سخنراني اي است كه در مجلس يزيد ايراد كرد .3
كنيه ي آن حضرت ام كلثوم و ام عبدالله مي باشد ولي براي اين حضرت كنيه هاي مخصوصي است مثل : ام المصا يب ، ام الرزايا ، ام النوايب و امثال آن. و اما القاب آن حضرت بسيار است از آن جمله عقيله بني هاشم و عقيله الطالبيين و ديگر صديقه ي صغري چون مادرش صديقه ي كبري و پدرش اميرالمومنين صديق اكبر است و ديگر عصمت صغري كه اين ملكه ي عصمت را خدا به آن حضرت عطا كرده است ، عصمتي كه شرط امامت است در آن حضرت وجود داشت و يكي ديگر از القاب آن حضرت وليه الله است.4 محل دفن آن حضرت را بعضي در مدينه و بعضي در شام و بعضي در مصر دانسته اند ،اكنون در شام ضريح مقدسي داردكه زيارتگاه شيعيان جهان است. 5
1-بهشتي، احمد، زنان نامدار ، چاپ اول ، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي ، قم ، 1368 ،ص 50 .
2-محلاتي ، ذبيحالله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص 33 .
3-بهشتي، احمد، زنان نامدار ، چاپ اول ، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي ، قم ، 1368 ،ص51 .
5-بهشتي، احمد، زنان نامدار ، چاپ اول ، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي ، قم ، 1368 ،ص56 .
4-محلاتي ، ذبيحالله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص47-46 .
علم و دانش زينب كبري:
فريدوجدي در دايرةالمعارف در ذيل لغت نوين مينويسد:« زينب بنتعليبناليطالب عليه السلام از زنان فاضله روزگار است و عقيله جليله بني هاشم است كه با برادرش حسين بن علي در واقعه كربلا حضور داشته است».1
نيشابوري در رسالهعلويه ميگويد: زينب (س) دختر علي عليه السلام در فصاحت و بلاغت و زهد و عبادت مانند پدرو مادرش بود. زينب از طفوليت داراي علم و كمال بود و از كوچكي شرح صدر داشته و در مكتب رسالت و امامت و عصمت و طهارت از منبع علوم و دانش سيراب گشته، البته كسي كه در مهد علم تربيت شده باشد و در باب علم علوي معتكف باشد و در تمامي عمر در پيشگاه دو پيشواي بزرگ كه سادات اهل بهشت هستند پرورش يافته بايد چنين باشد.
شيخ جعفر نقدي ميگويد: البته علم و دانش زينب، مانند دانش ساير صنوف بشري نيست كه از طريق اكتساب و تحصيل باشد بلكه از منبع علوم غيبي نبوت و باب علم و دانش امامت سيراب گشته، كه معلمين مادي جهان را بدان راهي نيست، اخذ علم و دانش نموده است و داراي نيرويي بوده است كه توانسته از منبع علوم غيبي سرچشمه بگيرد و از پيشگاه جد، پدر و دو برادر والاگهر خود علم و تربيت فراگيرد.
او داراي قدرت بيان و فصاحت و بلاغت و علم وعمل مي باشد. فاضل دربندي نقل كرده است كه حضرت زينب (س) علم منايا و بلايا را از پدر بزرگوارش فراگرفته و مانند جمعي از اصحاب مثل سلمان، ابوذر و بعضي از تابعين مثل: رشيدهجري، ميثم تمار، داراي اسرار بوده كه خطبه او در مجلس يزيد، شاهد اين گواه است. و همچنين دربندي ميگويد: حضرت سجاد فرموده است:( يا عمة انت بحمدالله عالمه غير معلمه و فهمه غير مفهمه) ، بهترين دليل اين مدعي است.
جزائري در خصايص زينبيه ص 27 مينويسد كه در زماني كه اميرالمومنين (ع) در كوفه بودند آن مكرمه مجلس درسي در منزل خود داشته كه براي زنها تفسير قرآن بيان ميفرمودند.2
1-محلاتي ، ذبيحالله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص51 .
2- همان ، ص 52 -57 .
روحيه و شخصيت آن حضرت:
علاقه حضرت زينب به برادرش حسين بسيار بود. وقتي كه امام حسين عازم سفر عراق شد، زينب از شوهرش عبداللهبن جعفر اجازه گرفت كه برادرش را همراهي كند و در ركاب او باشد عبدالله بحسب شرطي كه در ضمن عقد، حضرت امير به عبدالله فرمود كه هرگاه زينب بخواهد با حسين سفر برود او را مانع نشود از اين رو عبدالله به او اجازه داد و او هم خود را مهياي سفر كرد. در روز دوم محرم سال 61 هجرت همراه برادرش حسين عليه السلام و ديگر اهل بيت وارد زمين كربلا زينب (ع) دو فرزندش محمد و عون را با خود به كربلا آورده بود و اين دو نوجوان در راه حسين (ع) به شهادت رسيدند. او با اينكه دو پسرش ، برادرانش و بسياري از نزديكانش شهيد شدند ، چون كوهي استوار، در برابر حوادث ايستادگي كرد، اگر گريه ميكرد گريهاش فرياد بر ضدظلم بود، فرياد بيداري بود، پيام آور خون شهيدان بودكه در برابر ابن زياد كوبنده ميگويد:" ما رايت الاّ خيراً" . آنچه ديدم، سعادت بود، ما در راه خدا هرچه در سختي قرار بگيريم ، براي ما كرامت و شرافت است.2
در حماسه حسيني آن كسي كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسيني بر روح مقدس او تابيد، خواهر بزرگوارش زينب (س) بود. زينب بعد از كربلا با زينب قبل از كربلا متفاوت است. يعني زينب بعد از كربلا شخصيت و عظمت بيشتري دارد.3
ويژگي هاي او در ماجراي كربلا بسيار است مهمترين ويژگي او را ميتوان در سه چيز خلاصه كرد:
اول اينكه تا برادرش حسين بود يگانه حامي او بود و بعد از او از حجت خدا امام سجاد(ع) سرپرستي و حمايت كردو در چندين مورد نگذاشت او رابه قتل برسانند، خود را سپر او كرد، و اين چنين درس حمايت از مقام رهبري اسلامي را به جهانيان آموخت. دوم اينكه او سرپرست يتيمان و بانوان بي سرپرست بود، پناه و تسلي خاطر آنها بودو تا آخرين حد توان از آنها حمايت مي كرد. سوم ،اين كه او پيام آور خون شهيدان بود، در كوفه و در مدينه و درهرجا كه فرصت بدست ميآورد ، از شهيدان ميگفت و هدف حسين (ع) را روشن ميكرد، و مردم را بيدار مينمود، خطبه غراي او در كوفه و شام، يزيد را به لرزه انداخت و او را با كوبنده ترين مطالب در برابر جمعيت محكوم ساخت.4
1-محلاتي ، ذبيحالله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص 76 – 77 .
2-محمدي، محمد، امام حسين خورشيد انقلاب ، انتشارات پيام آزادي تهران ، 1364، ص 206 .
3- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 52 .
4- محمدي، محمد، امام حسين خورشيد انقلاب ، انتشارات پيام آزادي تهران ، 1364، ص 205 .
هنگامي كه روز عاشورا سپري ميشد و زينب، حسين عليه السلام را با آن روحيه قوي و نيرومند و با آن دستور العمل ها ميبيند، زينب ديگري ميشود كه ديگر احدي در مقابل او كوچكترين شخصيتي ندارد. امام زينالعابدين عليه السلام فرمود: ما دوازده نفر بوديم و تمامي ما دوازده نفر را به يك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوي من و سرديگر آن به بازوي عمهام زينب بسته بود. تاريخ ميگويد ورود اسرا به شام دوم ماه صفربوده است بنابراين 22 روز از اسارت زينب گذشته است با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه ميكنند. يزيدي كه براي او بارگاه مجللي بود كه هركس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را ميباخت، در چنين شرايطي اسرا را وارد كردند.
همچنين زينب اسير، رنج ديده و رنج كشيده، در همان محضر موجي در روحش پيدا شد و چنان موجي در جمعيت ايجاد كرد كه يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد. زينب با صداي بلند فرياد ميزند:" اي يزيد تو خيال مي كني اينكه امروز ما را اسير كردهاي و تمام اقطار زمين را بر ما گرفتهاي و ما در مشت نوكرهاي تو هستيم، يك نعمت و موهبتي از طرف خداوند برتوست؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستي و من براي تو يك ذره هم شخصيت قائل نيستم."
در اينجا ميتوان گفت، اينها مردمي هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحي و معنوي همه چيزشان را از دست دادهاند. آن وقت شخصيتي مانند شخصيت زينب چنين حماسه اي بيافريند كه درشام انقلاب به وجودبياورد؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد. يزيد مجبور شد در همان شام روش خود را عوض كند و اسرا را محترمانه به مدينه بفرستد، بعد تبري كند و بگويد: خدا لعنت كند ابن زياد را، من چنين دستوري نداده بودم ، او از پيش خود اين كار را كرد.
زينب به گفته هاي كوبندهاش ادامه ميدهد و چنان خطبهاي در آن مجلس ميخواند كه يزيد لال و ساكت باقي مي ماند. و براي اينكه دل زينب را آتش بزند با عصاي خيزران خود به لب ودندان ابا عبدالله اشاره مي كند.1
زينب در روز عاشورا:
سرانجام روز ايثار ،روز فداكاري ،روز بينظير عشقبازي ، روز جرقه نور برضد باطل، روز فراموش نشدني عاشوراي خونين و روز غلبه خون بر شمشير فرارسيد. سيد بن طاوس مينويسد: امام حسين عليه السلام لشكر را به جنگ طلبيد ،
1-مطهري، مرتضي، حماسه حسيني ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 52-54 .
هركس كه در مقابل آن حضرت قرار ميگرفت امام او رابه قتل ميرسانيدو ميفرمود: شهيد شدن از زير بار ننگ رفتن سزاوارتر و زير بار ننگ رفتن از داخل شدن درجهنم شايسته تراست.1
امام همچنان مشغول جهاد بود تا اينكه لشكر بين آن حضرت و خيمههايش حائل شدند آن بزرگوار فرياد زد: "اي تابعين آل ابوسفيان ! واي برشما! اگر دين نداريد و از روز معاد نميترسيد پس لااقل در دنياي خود آزاد مرد باشيد. در همين موقع بود كه ضعف بر امام حسين غلبه يافت، توقف كرد كه لحظهاي استراحت نمايد، در همان موقع كه ايستاده بود سنگي از طرف دشمن به پيشاني مباركش اصابت كرد و خون جاري شد. شيخ مفيد در كتاب ارشاد از حميدبن مسلم روايت ميكند كه گفت : موقعي كه شمربن ذيالجوشن شجاعت و دلاوري امام حسين را ديد، كمان داران را امر كرد تا امام حسين را تير باران كنند تير اندازان بدن مقدس آن حضرت را هدف تير قرار دادند، آن قدر تير به بند مبارك امام حسين اصابت كرد كه امام دست از جنگ كشيد در همين موقع بود كه حضرت زينب كبري بر در خيمه قرار گرفت، عمربنسعد را مخاطب قرار داد و فرمود: واي برتو اي عمر! آيا جا دارد كه امام حسين كشته شود و تو استاده به آن نگاه كني؟! عمر جوابي به زينب نداد. و طبق روايت طبري اشك عمر بصورتش جاري شد و صورت خود را از زينب برگردانيد.2
زينب هنگامي كه سنگدلي عمر را ديد خطاب به لشكريان فرمود: واي بر شما مگر در اين همه لشكر يك تن مسلمان نيست؟ كسي جواب نداد.3
ناسخ تواريخ مينويسد: در آخرين لحظات عمر امام حسين (ع) شمربن ذيالجوشن گفت: هيچكس براي كشتن حسين از من سزاوارتر نيست ، شمشير را برگرفت و بالاي سينه اما حسين جاي گرفت. امام چشم بگشود و بر شمر نظر كرد، نه حيا نمود و نه بيمناك شد. به حسين گفت: من از آن افرادي نيستم كه از كشتن تو منصرف شوم.4
در طراز المذهب از كتاب انوارالشهاده نقل شده كه در آن حال كه شمر ملعون برفراز سر امام ايستاده بود، زينب و ساير زنان با حالتي پريشان وارد قتلگاه شدند. آنگاه زينب به آن خبيث روي كرد و فرمود اي ظالم مرا بگذار تا بدن مباركش را از آفتاب بپوشانم شمر بر اين سوز و محنت رحمي نياورد و زينب را با كعب نيزه از آن بدن مطهر دور كرد. زينب صدا را به ناله بلند كرد، امام چون ناله خواهر را شنيد چشم باز كرد و فرمود اي خواهر دست اطفال مرا
1-نجفي، محمد جواد ، ستارگان درخشان ، ج 5، كتاب فروشي اسلاميه ،تهران 1362 ، ص 173 .
2-همان، ص 177 -179 .
3-محلاتي ، ذبيحالله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص100 .
4-نجفي، محمد جواد ، ستارگان درخشان ، ج 5، كتاب فروشي اسلاميه ،تهران 1362 ، ص 180
بگير و به خيمه باز گرد كه مرا در زير شمشير ننگري.1
اسرا بعد از واقعه عاشورا:
سرانجام ،آن امام عزيز را به شهادت ميرساند. بعد از شهادت امام حسين، لشكر كفار خيمه ها را به آتش كشيدند و زنان و كودكان را به اسارت گرفتند. از عصر عاشورا زينب تجلي ميكند، ازآن به بعد به او واگذار ميشود. رئيس قافله اوست چون يگانه مرد زين العابدين عليه السلام است كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلي پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ كس نبايد باقي بماند، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولي بعد خودشان گفتند: اين خودش ميميرد. و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت خدايي بود كه حضرت امام زينالعابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بنعلي باقي بماند. يكي از كارهاي زينب پرستاري از او بود. درعصر روز يازدهم اسرا را آوردند. اهل بيت خواهشي كردند كه پذيرفته شد آن خواهش اين بود كه گفتند: شما را به خدا حالا كه ما را ازاين جا ميبريد، مارا از قتلگاه حسين عبوربدهيد براي اينكه ميخواهم براي آخرين بار با عزيزانمان خدا حافظي كرده باشيم. وقتي كه به قتلگاه رسيدند همه بي اختيار خودشان را از روي مركبها به روي زمين انداختند. زينب خودش را به بدن مقدس اباعبدلله ميرساند او را با وضعي ميبيند كه تا آن وقت هرگز نديده بود، بدني ميبيند بي سرو بي لباس، با اين بدن معاشقه ميكند، آنچنان دلسوز ناله كرد كه اشك دشمن جاري شدو دوست و دشمن به گريه در آمدند.2
اين كودكان و زنان داغ ديده هرچند در صورت اسيران بيپناه اكنون به سوي كوفه و شام در حركتند، اما در واقع آنها سازمان تبليغ حسين اند و سرنوشت نهضت اكنون به دست آنها سپرده شده است.3 اين وظيفه آنهاست كه حكومت يزيد را در برابر اجتماع و ملت به محاكمه بكشند وآشكارا محكوميت و رسوايي و ننگ آن را ثابت كنند. آنها هستند كه بايد صورت واقعي و ماهيت فاجعه طف را از دستبرد و تحريف حكومت حفظ كنند و با همان قداست و عظمت آن را در برابر نسلهاي اسلامي قرار دهند. آنها دستگاههاي ضبط حسيناند و بايد نداهاي روح بخش امام را با همان سوزو گداز و جذابيت خاص آن به گوش انسانها و ملتها برسانند. حادثه دردناك كربلا هرچند كافي است كه به تنهايي شديدترين خشم و نفرت خلق را عليه دودمان آلاميه سخت تحريك كند و پاك ترين احساسات و عواطف امت را به سوي حسين و خاندان عزيزش معطوف دارد، اما خطري بزرگ كه به سختي آن را تهديد ميكند امكان تحريف آن به وسيله دستگاه حكومت است. اين جا تنها كاروان اسيرانند كه ميتوانند آن
1-محلاتي ، ذبيحالله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص103 .
2- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 409 .
3- هاشمي نژاد ، شهيد سيد عبدالكريم ، درسي كه حسين به انسانها آموخت ، انتشارات آستان قدس رضوي، 1383 ،ص 196 .
تهديد را خنثي كنند و اجازه چنين خيانتي را به آنها ندهند. اسراي اهل بيت توانستند با استفاده از فرصتهاي مناسب اجتماع اسلامي را از هدف مقدس سالارشهيدان آگاه سازند و از اين راه آن نهضت خونين را به ثمر برسانند كه در اين بين نقش زينب ازهمه پر رنگ تر بود.1
ورود اهل بيت امام حسين به كوفه:
اسرا را حركت دادند و بردند در حالي كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است. سرهاي مقدس را قبلاً بريده بودند، تقريبا دوساعت بعد از طلوع آفتاب در حالي كه اسرا را وارد كوفه ميكردند دستور دادند سرهاي مقدس را به استقبال آنها ببرند كه بايكديگر بيايند.2 ابن سعد اسيران را آورد و چون نزديك كوفه رسيد مردم كوفه به تماشاي آنها جمع شدند. راوي ميگويد: زني از كوفيان از پشت بام سر به زير آورد و گفت: شما از كدام اسيرانيد؟ گفتند: اسيران آل محمد عليهم السلام. آن زن پايين رفت و رو لباسي و كمر پوش و روبند جمع آوري كرد و به آنها داد تا خود را بپوشانند.3
خطبه حضرت زينب براي مردم كوفه و نتيجه آن:
حذام بن ستير اسدي گفت: چون عليبن الحسين را در حال بيماري با زنان از كربلا به كوفه آوردند، زنان كوفه گريبان دريدند و شيون بلند كردند و مردان هم با آنها گريستند. زينب دخترعلي عليه السلام اشاره كرد تا مردم خاموش شوند.4 نفسها در سينهها برگشت و زنگها خاموش شدند و پس از ستايش خدا و صلوات بر رسول خدا (ص) گفت: اي اهل كوفه، اي اهل لاف زدن و پيمان گسستن و عقب كشيدن، گريههاتان نيارامد و نالههاتان فروننشيند، همانا مثل شما مثل زني است كه رشته محكم خود را واتابد شما پيمان خود را وسيله دغلي ساختيد، جز لاف وخودبيني و گزاف و دروغ در شما چيزي نيست، چه بد براي خود پيش آورديد كه خدا بر شما خشم كرد ودر عذاب ابد جا گرفتيد، براي پدرم گريه كنيد؟! آري به خدا بايد گريه كنيد زيرا شما را همان گريه شايسته است، پُر بگرييد و كم بخنديد كه چنان آلوده ننگ و گرفتار رسوايي آن هستيد كه هرگز نتوان آن راشست. چگونه خون زاده نبوت ومعدن رسالت از خود بزداييد كه سيد جوانان اهل بهشت و ستاد نبرد ، پناهگاه جمع شما بود ، براي شما جايگاه آرامش وسازش بود، درد شما را درمان ميكرد و از پيش آمدهاي بد، شما را نگهداري ميكرد، در ستيزه جويي باهم به او
1- هاشمي نژاد ، شهيد سيد عبدالكريم ، درسي كه حسين به انسانها آموخت ، انتشارات آستان قدس رضوي، 1383 ،ص 197 .
2-- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 410 .
3- قمي ، شيخ عباس ، در كربلا چه گذشت ، چاپ بيست و سوم ، انتشارات مسجد جمكران ، قم ، 1386 ، ص354 .
4- همان ، ص 355 .
مراجعه ميكرديد. اوچراغ راه شما بود، چه بد براي خود پيش آورديد و چه بد باري براي قيامت خود به دوش گرفتيد. در خشم خدا جا گرفتيد و سكه خواري و گدايي بر جبين شما زدند. واي برشما! ميدانيد چه جگر گوشهاي را از محمد(ص) پاره كرديد؟ و چه پيماني از او شكستيد؟خاندان گرامي او را به بازار آورديد؟ و چه پرده حرمتي از او دريديد؟ و چه خوني از او ريختيد؟ چه ناهنجاري آورديد كه بسا آسمان ها از هم فروريزد و زمين بپاشد و كوهها با خاك يكسان شود. مهلت، شما را سبك سر نكند، زيرا كسي براي خداي عزّوجلّ پيش دستي نتواند و خون خواهي از او فوت نشود.نه هرگز! پروردگارت براي ما و آنان در كمين است.1 دختر اميرالمومنين اين خطابه گرم و آتشين را ايراد كرد و درحالي كه مصائب كربلا سخت اورا رنج ميداد و اكنون هم در حال اسارت است بشيربن حزيم اسدي ميگويد: به خدا قسم من زني را در نهايت عفت و حيا نديدم كه بهتر از زينب سخن بگويد، آن گونه خطابهاي خواند كه گويا اين كلمات از زبان عليبن ابيطالب شنيده ميشود.2
در كوفه كه بيست سال پيش علي عليه السلام خليفه بود، حدود پنج سال خلافت خود خطابه هاي زيادي خوانده بود. هنوز در ميان مردم خطبه خواندن علي(ع) ضرب المثل بود. راوي ميگويد: گويي سخن علي از دهان زينب ميريزد ميگويد وقتي حرف هاي زينب تمام شد، مردم را ديدم كه همه انگشتانشان را به دهان گرفته و ميگزيدند.3 اين خطبه كه در برابر دشمنان خونخوار از حنجره زني اسيرو گرفتار بيرون آمده است، اگر از سرداري نيرومند و امپراطوري ارجمند هم بود مايه بسي شگفت و خيره كننده خطيبان زيردست بود، آن را جز با كرامات مقام شامخ ولايت زينب (س) نتوان توجيه كرد. در قسمت اول خطبه، سوء تاثير حكومت ستمكار معاويه را در مردم تشريح كرده و فرموده است چون حكومت ناحق و زور با نيروي خود بربشر مسلط شود چگونه سيرت فرشته مآب او را دگرگون سازد و اين انسان شريف را در منجلاب اخلاق فاسد سرنگون كند، خرد و ايمان او را بدزدد و او را در برابر انجام خدمتهاي نارواي خود به بادآفرين گيرد و لاف زن كند. بيرونش چون سيم پاك، درخشان و درونش چون مردار گنديده و بدبواست.4
شيون و افسوس زينب، نه از اين است كه برادران خود را از دست داده و به اسارت افتاده، بلكه او در يك موج بي پايان، تاسف برحال ملت اسلامي و مردم كوفه گرفتار است مينگرد، كه با كشتن حسين وضع عالم اسلامي به كجا كشيده شده است و كاخ عدالت عمومي فروريخته ، ديگر اين مردم روي آسايش نخواهند ديد و از فيوضات معنويه
1-قمي ، شيخ عباس ، در كربلا چه گذشت ، چاپ بيست و سوم ، انتشارات مسجد جمكران ، قم ، 1386 ، ص 355 .
2- هاشمي نژاد ، شهيد سيد عبدالكريم ، درسي كه حسين به انسانها آموخت ، انتشارات آستان قدس رضوي، 1383 ،ص 204 .
3 -مطهري، مرتضي، حماسه حسيني ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص411 .
4-قمي ، شيخ عباس ، در كربلا چه گذشت ، چاپ بيست و سوم ، انتشارات مسجد جمكران ، قم ، 1386 ، ص 257 .
دين نتوانند بهره مند شوند و تا هميشه خود و نسل خود را آلوده و ننگين و گرفتار كردهاند.1 زينب دراين گفتار، مردم خفته كوفه را بيدار كرد، مردمي كه با افسونگريهاي حكومت، گويا در خواب مرگباري فرورفته و نميدانستند چه جنايت بزرگي را فرزند معاويه با دست آنان انجام داد، جنايتي كه بنا به گفته زينب ننگ و عار آن محو شدني نيست و داغ رسوايي آن پاك نخواهد گشت. سخنان زينب مانند صيحهاي بود آسماني، كه محيط كوفه را يكباره فراگرفت و در آن اثر عميق و جانسوزي گذاشت. دختر اميرالمومنين فاجعه دردناك كربلا را كه با دست همان مردم بي فضيلت انجام يافته بود، بي پرده و سوزناك بيان نمود و آنها را بر انجام آن سخت نكوهش و توبيخ كرد.2
زينب كبري با اين منطق آتشين و پرمعناي خود، انقلاب را آغاز كرد و اول نتيجهاي كه گرفت اين بود كه خاندان نبوت را از خطر بزرگي كه آنها را تهديد ميكرد نجات داد. زيرا در هرآني ممكن بود پسر زياد فرمان قتل آنها را صادر كند و يا ذراري رسول را به بردگي گيرد وبه بازارهاي دوردست كفار بفرستد، تافروش روند و تارو مار گردند. ولي زينب چنان ماهرانه و موثر نطق كرد كه مردم كوفه را فرسنگها از حكومت بدبنياد اولاد زياد عقب راند. 3
زينب كبري با كلمات ملكوتي خود حقايق تلخ عاشورا را بي پرده بيان داشت تا حكومت زادهي زياد نتواند آن را تحريف كند و ماهيت قضيه را دگرگون سازد. گفتار زينب چنان اثر عميقي در كوفه به جاي گذاشت كه بالاخره توانست با دست همان مردم از كار گزاران و شركت كنندگان در حادثه خونين طف به بدترين صورت انتقام بگيرد. كوفيان خفته را بيدار ساخت به طوري كه خشم و غضب آن شهر را عليه عبيد الله بن زياد و يارانش را برانگيخت خشمي كه ديگر آرام نشد تا هنگامي كه همان مردم تحت لواي مختار گرد آمدند و به خاطر خونخواهي حسين عليه السلام دست به شورشي مقدس و انساني زدند شورشي كه موج سهمگين و مرگبار آن فرزند زياد و همهي شركت كنندگان در جنايت كربلا را فرا گرفت و آنها را به دردناك ترين وجه به دست انتقام سپرد. انقلاب خونين و سهمگين كه كوفه به راهبري مختار و سليمان بن صرد عليه اين دستگاه به وجود آورد، چيزي جز يك ثمره ي شيرين براي خطبهي آتشين و گرم زينب نبوده است.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، بندی از آثار خطبه ی حضرت زینب بعد از کربلا ، ،
برچسبها:
بنی هاشم
فرزندان علی بن ابیطالب
- حسین بن علی
- عباس بن علی (ابوالفضل)
- جعفر بن علی (علی بن ابیطالب)
- عبدالله بن علی
- عثمان بن علی
- عمر بن علی
فرزندان حسن بن علی
فرزندان حسین بن علی
فرزندان عبدالله بن جعفر و زینب بنت علی
فرزندان عقیل ابن ابیطالب
- مسلم بن عقیل (محل قتل در کوفه)
- عبدالرحمان بن عقیل
- عبدالله الاکبر بن عقیل
- عبدالله بن مسلم بن عقیل
- عون بن مسلم بن عقیل
- محمد بن مسلم بن عقیل
- جعفر بن عقیل
- جعفر بن محمد بن عقیل
- احمد بن محمد بن الهاشمی
یاران حسین بن علی
- ابراهیم بن الحضین الاسدی
- ابوالحتوف بن الحارث الانصاری
- ابو عامر النهشی
- اسلم الترکی مولی امام (خدمتگزار امام)
- ادهم بن امیه العبدی
- امیه سعد الطاعی
- انس بن الحارث الکاهلی
- انیس بن معقل الاصبحی
- بریربن خضیرالهمدانی
- بشر بن عبدالله الحضرمی
- بکربن حی التیمی
- جابر بن الحجاج التیمی
- حبله بن الشیبانی
- جناده بن الحارث الهمدانی
- جناده بن کعب الانصاری
- جندب بن حجیر الخولانی
- جون بن جوی
- جوین بن مالک التیمی
- حارث بن امری القیس کندی الکندی
- الحارث بن بنهان
- الحباب بن الحارث
- الحباب بن عامر الشعبی
- حبشی بن قیس النهمی
- حبیب بن مظاهر(یا مظهر)
- الحجاج بن بدر السعدی
- حجاج بن مسروق جعفی
- حر بن یزید ریاحی
- حلاس بن عمرو راسبی
- حنظله بن اسعد شامی
- حنظله بن عمرو شیبانی
- رافع مولی مسلم الازدی
- زاهر بن عمرو الکندی
- زهیر بن بشر الخثعمی
- زهیر بن سلیم الازدی
- زهیر بن القین البجلی
- زیاد بن عریب الصادی
- سالم مولی بنی المدینه الکلبی
- سالم مولی عامر العبدی
- سعد بن الحارث الانصاری
- سعد مولی علی بن ابی طالب
- سعد مولی عمرو بن خالد
- سعید بن عبدالله حنفی
- سلمان بن مظارب الجبلی
- سلیمان مولی الحسین
- سوار بن منعم النعمی
- سوید بن عمرو بن ابی المطاع
- سیف بن الحارث الجابری
- شوذب مولی بنی شاکر
- الضرغامه بن مالک
- عائذ بن مجمع العائذی
- عابس بن ابی شبیب الشاکری
- عابر بن حساس بن شریح
- عامر بن مسلم العبدی
- عباد بن المهاجر الجهنی
- عبدالاعلی بن یزید الکلبی
- عبدالرحمن الارحبی
- عبدالرحمن بن عبد ربه الانصاری
- عبدالرحمن بن عروه الغفاری
- عبدالرحمن بن مسعود التیمی
- عبدالله بن ابی بکر
- عبدالله بن بشر الخثمی
- عبدالله بن عروه الغفاری
- عبدالله بن عمیر بن حباب الکلبی
- عبدالله بن یزید الکلبی
- عبیدالله بن یزید الکلبی
- عقبه بن سمعان
- عقبه بن الصلت الجهنی
- عماره بن صلخب الازدی
- عمران بن کعب بن حارثه الاشجی
- عمار بن حسان الطائی
- عمار بن السلامه الدالانی
- عمرو بن خالد عبدالله الجندعی
- عمرو بن خالد الازدی
- عمرو بن خالد الصیداوی
- عمرو بن قرظه الانصاری
- عمرو بن مطاع الجفی
- عمرو بن جناده الانصاری
- عمرو بن ضبیعه الضعبی
- عمرو بن کعب، ابو ثمامه الصائدی
- قارب مولی حسین
- قاسط بن زهیر التغلبی
- القاسم بن حبیب الازدی
- کردوس لتغلبی
- کنانه بن عتیق التغلبی
- مالک بن دودان
- مالک بن عبدالله بن سریع الجابری
- مجمع الجهنی
- مجمع بن عبدالله العائذی
- محمد بن البشیر الحضرمی
- مسعود بن الحجاج التیمی
- مسلم بن عوسجه الاسدی
- محمد بن کثیر الازدی
- مقسط بن زهیر التغلبی (احتمالآ مقسط بن عبدالله بن زهیر)
- منجح مولی الحسین
- الموقع بن ثمامه الاسدی
- نافع بن هلال الجملی
- نصر
- النعمان بن عمرو الراسبی
- نعیم بن عجلان الانصاری
- واضح الرومی مولی الحارث السلمانی
- وهب بن حباب الکلبی
- یزید بن ثبیط عبسقی
- یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی
- یزید بن مغفل الجعف
- هفهاف بن مهند راسبی
اگر افراد بنی هاشم را به این عدد بیفزاییم، شمار کشتهشدگان کربلا به ۱۳۶ نفر خواهد رسید. و با ذکر نام قیس بن مسهر صیداوی، عبدالله بن بقطر و هانی پسر عروه که قبل از واقعه کربلا و در کوفه کشته شدند، شمار آنان از آغاز ماجرا تا پایان ۱۳۹ نفر خواهد بود.
- توضیح
این فهرست شامل ۱۴۰ نفر میباشد که بیشترین تعداد برآورد شدهاست و منابع دیگر تعداد کمتری در حدود ۱۰۸ نفر یا بیشتر را نقل کردهاند.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، شیردلان کربلا ، ،
برچسبها:
این مقاله برگرفته از چند کتاب ارزشمند می باشد که شامل بخش های اصلی حوادث پس از واقعه عاشورا می باشد و هدف از نگاشتن این مقاله این است که مخاطب یک تصویر تقریباً جامع و کامل از حوادث پس از واقعه عاشورا در ذهن خود جای دهد. و سعی شده که از زمان حرکت کاروان اسرا (اهل بیت علیهم السلام) تا زمان بازگشت ایشان به مدینه از دیدگاه کتب مقاتل بررسی گردد که این مقاله دارای چند بخش اصلی از جمله: مقدّمه، بخش های اصلی (خروج سرها از کربلا به سوی کوفه، خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه و...) و اهداف و نتایج می باشد.
مقدمه :
در این مقاله موضوع مورد بررسی، حوادث پس از واقعه عاشورا است که از آن گونه موضوعاتی است که کمتر مورد بررسی قرار گرفته و اهتمام کامل به آن نشده است. اهمیت این مقطع از تاریخ از آن جهت است که اگر این مقطع از تاریخ کربلا ثبت و ضبط نمی شد و اگر این مقطع از تاریخ حادث نمی گشت، الآن به طور قطع و یقین اثری از آن حادثه بزرگ و سرنوشت ساز بشری نبود، چرا که خطاب های رسوا کننده حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت سجاد علیه السلام در کوفه و شام و در مجلس یزید و ابن زیاد پرده از حادثه ی عظیم کربلا برداشتند و باعث شدند که چهره واقعی حکومت جور آن زمان را به مردم بشناسانند و نیز این حادثه را از حیطه ی آن مقطع زمانی خارج کردند و آن را یک حادثه جاودان و همیشگی و جهان شمول کردند.
این مقاله در پی بررسی حوادث پس از واقعه عاشورا از نگاه مقاتل معتبر نگاشته شده و سعی گردیده است که از زمان پس از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام تا زمان بازگشت اهل بیت علیهم السلام به مدینه و اتفاقات و جریان های به وجود آمده در این مقطع زمانی مورد بررسی قرار گیرد، چرا که این قسمت از تاریخ حادثه کربلا مظلوم واقع گردیده و کمتر مورد عنایت نویسندگان، محققان و پژوهشگران قرار گرفته است و نقاط مبهم و نه چندان روشنی از این مقطع تاریخی در ذهن مخاطبان و اردتمندان اهل بیت:می باشد و بعضاً سؤالاتی از این مقطع تاریخی از طرف مخاطبان مطرح گردیده که سعی شده به این سؤالات پاسخ داده شود و زوایای روشنتری از حوادث پس واقعه عاشورا به تصویر کشیده شود. البته در کتب مقاتل این قسمت از تاریخ به صورت بعضاً پراکنده به چشم می خورد. هدف و سعی نگارنده این است که تقریباً تمام حوادث و وقایع پس از حادثه عاشورا را به صورت جامع و کامل جمع آوری نماید شاید بتواند به این وسیله علاوه بر به ثمر رساندن زحمات نویسندگان مقاتل، ذره ای از مصیبت عظمای این حادثه را به مخاطبان انتقال دهد. انشاءالله که مورد مقبول حق تعالی واقع گردد.
خروج سر ها از کربلا
راوی می گوید: عصر عاشورا، ابن سعد سر شریف و مبارک امام حسین علیه السلام را به خولی و حمید ابن مسلم ازدی داد تا آن را نزد عبید الله ابن زیاد ببرند، سپس فرمانی صادر کرد که بقیه سر ها را که متعلق به اصحاب و خاندان حسین علیه السلام بود را بشویند سپس آن ها را همراه شمر و قیس ابن اشعث و عمرابن حجاج به کوفه فرستاد، آن ها سر ها را برداشته و به سمت کوفه حرکت کردند. ابن سعد روز عاشورا و روز یازدهم محرم نیز در کربلا بود. سپس کسانی که از خاندان و عیال امام حسین علیه السلام باقی مانده بودند را برداشت و از کربلا خارج شد.(1)
هنگامی که ابن سعد به اتفاق اسیران به طرف کوفه کوچ کردند گروهی از بنی اسد که در منطقه غاضریه سکونت کرده بودند به قتلگاه شهیدان آمده بر اجساد پاک آنها نماز خواندند و امام حسین علیه السلام را در محلی که اکنون مرقد شریف آن حضرت است دفن کردند و علی اکبر را در پایین پای مبارک دفن کردند و نیز در پایین پای مبارک قبری حفر کردند و اجساد پاک شهیدان را که در راه یاری حسین علیه السلام سر از بدنشان جدا و آنان را آماج تیرها و نیزه ها کرده بودند، در آن دفن کردند و بدن پاک حضرت قمربنی هاشم علیه السلام ا در محلی که کمر حسین علیه السلام شکسته و دل رسول خدا صلی الله علیه و آله را داغدار ساخته و سر راه غاضریه قرار گرفته و هم اکنون محل طواف فرشتگان است دفن کردند.(2) به محض خروج عمرسعد از کربلا عده ای از قبیله ی بنی اسد آمدند بر آن اجساد مطهر نماز خواندند. سپس آن ها را به همین صورت که الآن می باشد دفن نمودند.(3) طبری و شیخ ابن نما روایت کرده اند از نوار، زوجه خولی که گفت: آن ملعون سر آن حضرت را به خانه آورد و در زیر رختشوی خانه جای داد و به طرف رختخواب خویش رفت. من از او پرسیدم چه خبری داری؟ بگو! گفت: سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو، مردم طلا و نقره می آورند تو سر حسین علیه السلام فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله را می آوری؟ به خدا سوگند که سر من و تو در یک بالین جمع نخواهد شد، این جمله را گفتم و از رختخواب خارج شدم.(4) و در نزد آن رختشوی خانه رفتم که سر مطهر در زیر آن بود و نشستم، پس سوگند به خدا که پیوسته می دیدم که نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان کشیده شده بود، و مرغان سفید را می دیدم که در اطراف آن سر پرواز می کردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد ابن زیاد برد.
چون عمر سعد سر امام علیه السلام را به خولی سپرد دستور داد تا دیگر سر ها را که هفتاد و دو تن به شمار می رفت از خاک و خون پاک کردند و به همراهی شمر و قیس ابن اشعث و عمر ابن حجاج برای ابن زیاد فرستاد. به قولی سر ها را در میان قبائل کنده و هوازن و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبائل تقسیم کرد، تا به نزد ابن زیاد ببرند و به این وسیله به دربار او نزدیک شوند و خود آن ملعون بقیه آن روز و شب را آنجا بود و روز یازدهم را تا وقت ظهر در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز خواند و همگی را به خاک سپرد و چون روز از نیمه گذشت،] عمر سعد دستور داد که دختران پیغمبرصلی الله علیه و آله را با چهره های نمایان، بی مقنعه و بدون معجر بر شتران بدون جهاز سوار کنند. بر گردن حضرت سجاد علیه السلام غل و زنجیر سنگینی زدند و ایشان را مانند اسیران ترک و روم بردند.[(5) هنگام عبور از قتلگاه زن ها با نظر به بدن مبارک امام حسین علیه السلام و شهدا به صورت های خود لطمه زدند و با صدای صیحه مانند ندبه کردند.
شیخ ابن قولویه با سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که به رائده فرمود: هنگامی که روز عاشورا فرارسید مصیبت های بزرگی بر ما وارد شد. پدرم، برادران و سایر اهل بیت او کشته شدند، سپس حرم محترم زنان مکرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند تا به کوفه بفرستند، پس به سوی پدر و سایر اهل بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای پاک و مطهر آنها بر روی زمین افتاده بود نظر کردم و این در حالی بود که کسی متوجه دفن ایشان نشده بود؛ این امر آنقدر برای من ناگوار بود که احساس کردم سینه ام تنگ شده و نزدیک بود جان از بدن من خارج شود .
عمه ام زینب سلام الله علیها وقتی مرا در این حال دید پرسید: که این چه حالتی است که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من، گویی می خواهی جان تسلیم کنی؟! گفتم ای عمه! چگونه جزع و اضطراب نکنم در حالی که می بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل بیت خود را با تنی آغشته به خون در این بیابان افتاده اند و تن ایشان عریان و بی کفن است و هیچ کس متوجه دفن آن ها نیست و مثل اینکه ایشان را از مسلمانان نمی دانند.
عمه ام گفت: «از آنچه می بینی دل نگران مباش جزع مکن! به خدا قسم که این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی جد و پدر و عموی تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله مصائب هر یک را به ایشان خبر داده! به درستی که حق تعالی در این امت از جماعتی پیمان گرفته که فراعنه ی زمین ایشان را نمی شناسند، لکن نزد آسمان ها معروفند که ایشان اعضای از هم جدا و اجساد در خون طپیده شهدا را دفن می کنند و در زمین طفّ بر قبر پدرت سیدالشهدا علیه السلام علامتی نصب می کنند که اثر آن هرگز از بین نمی رود و به مرور ایام و لیالی محو و نابود نمی گردد، یعنی مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، هرچند که سلاطین کفر و ستمگران در محو آثار آن سعی و کوشش نمایند ظهور آن قبر زیادتر می گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد رفت»(6)
بعضی عبارات سید ابن طاووس در آتش زدن خیمه ها و آمدن اهل بیت علیهم السلام در روز عاشورا به قتلگاه را در روز یازدهم نقل کرده اند؛ ذکر آن مناسب است. چون عمر سعد(ملعون) خواست زن ها را به سوی کوفه حرکت دهد امر کرد آنها را از خیمه بیرون کنند و خیام محترم را آتش زنند، پس خیمه های اهل بیت علیهم السلام را آتش زدند. شعله آتش بالا گرفت؛ فرزندان پیغمبر صلی الله علیه و آله وحشت زده با سرو پای برهنه از خیمه ها بیرون دویدند و لشکر را قسم دادند که ما را از قتلگاه امام حسین علیه السلام گذر دهید. پس به طرف قتلگاه حرکت کردند، چون نگاه ایشان به اجساد پاک شهیدان افتاد، فریاد و شیون کردند و سر و روی را با مشت و سیلی خراشیدند.
راوی می گوید به خدا سوگند فراموش نمی کنم زینب دختر علی علیهماالسلام را که برای برادر خویش گریه می کرد و با صوتی حزین و قلبی مجروح ندا می داد که: این حسین توست که با اعضای پاره در خون خویش آغشته است. اینها دختران تو اند که ایشان را اسیر کرده اند .
یا محمداه! این حسین توست که قتیل اولاد زنا گشته و بدن مطهرش بر روی خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار می پاشد واحزناه! واکرباه! امروز مانند روزی است که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات کرد. ای اصحاب محمد صلی الله علیه و آله! اینک ذریه پیغمبران شما را مانند اسیران می برند.(7) موافق روایت دیگری می فرماید: یا محمداه! این حسین توست که سرش را از قفا بریده اند و عمّامه و رداء او را غارت کرده اند. پدرم فدای آن کسی که سراپرده اش را از هم گسیختند، پدرم فدای آن کسی که که لشکرش را در روز دوشنبه غارت کردند، پدرم فدای آن کسی که با غم و غصّه از دنیا رفت، پدرم فدای آن کسی که با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن کسی که ریشش خون آلود است و خون از او می چکد، پدرم فدای آن کسی که جدّش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله است، پدرم فدای آن کسی که به سفری نرفت که امیدش برگشتنش باشد و مجروحی نیست که جراحتش معالجه شود. حضرت زینب سلام الله علیها از این نوع جملات را برای برادر، ناله کنان بیان می کرد، تا آن که دوست و دشمن از ناله ی او نالیدند، و سکینه بدن پاره پاره ی پدر را در آغوش گرفت و شیون و ناله ای کرد که در دل سنگ سخت را پاره می کرد. می گریست و ناله می کرد.
روایت شده است که آن زن پاک دامن بدن پدر را رها نمی کرد، تا آنکه جماعتی از اعراب جمع شدند و او را از بدن پدر جدا کردند. در مصباح کفعمی آمده است، که سکینه گفت: «که چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم. حالت اغماء و بیهوشی برای من روی داد، در آن حال شنیدم پدرم می فرمود: شیعیان من! اگر آب گوارا نوشیدید، پس مرا یاد کنید و زمانی که از غریبی یا شهیدی شنیدید، برای من گریه کنید.»
سپس اهل بیت علیهم السلام را از قتلگاه دور کردند و آنها را بر شتران برهنه به تفصیلی که گذشت سوار کردند و به طرف کوفه روانه کردند.(8)
به سوی کوفه
فرمانده ی سپاه اموی، روز عاشورا و فردای آن روز را در کربلا ماند و دستور داد سر های دیگر شهیدان راه حق را مانند سالارشان حسین علیه السلام از پیکر ها جدا کردند. آنگاه هفتاد و دو سر را ]در لهوف هفتاد و هشت سر نقل شده[ به وسیله فرمانده های سپاه همچون: شمر، قیس ابن اشعث، عمر ابن حجاج، عزره ابن قیس به سوی کوفه روانه کرد و آنان، آن سر ها را نزد ابن زیاد بردند. آنگاه به حمید احمری دستور داد: ندای کوچ سر دهد و دختران و خواهران حسین علیه السلام و کودکانی را که به همراه آنان بودند، همه را به همراه سید الساجدین علیه السلام که در بستر بیماری بود، با خود به سوی کوفه حرکت دهند.
قره ابن قیس تمیمی می گوید: من هرگز لحظات عبور زینب سلام الله علیها از کنار قتلگاه را فراموش نخواهم کرد، به ویژه آن موقعی که دختر فرزانه ی فاطمه سلام الله علیها بر پیکر به خون خفته برادرش حسین علیه السلام عبور کرد.(9)
خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه
کوفیان با مشاهده کاروان اسرا، منقلب شده و شروع به گریه و زاری نمودند و نوحه ها سر دادند؛ در این حال امام سجاد علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «آیا این شما هستید که نوحه سرایی می کنید و گریه سر داده اید، پس چه کسی ما را کشت؟»(10)
حضرت سجاد علیه السلام با اشاره ای به مردم آن ها را ساکت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، پیامبر را نام برد و چنین فرمود: «ای مردم! هر کس که مرا شناخت که به من معرفت دارد و مرا می شناسد و آنکه نمی شناسد بداند که من علی پسر حسین فرزند علی ابن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند، من پسر کسی هستم که او را با کینه در کنار شطّ فرات سر بریدند و همین افتخار برای او کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامه ها نوشتید و در این کارتان حیله و نیرنگ نمودید؟ با او پیمان ها بسته و بیعت نمودید، امّا به جنگ او برخاستید. ننگ بر نظر و رأیتان باد! با چه چشمی می توانید به صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کنید؟ آنگاه که آن حضرت از شما بپرسد: «شما از امّت من نیستید؛ زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید!» راوی می گوید: صدای مردم به هوا برخاست، آن ها خطاب به هم می گفتند: نابود شده اید و بی خبرید!
سپس حضرت علیه السلام فرمودند: «خداوند بیامرزد کسی را که به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسول او و اهل بیت آن حضرت حفظ کند. زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای همگی ما اسوه و الگوی نیکویی است.» کوفیان همگی گفتند: ای پسر رسول خدا! ما همگی گوش به فرمان و مطیع تو می باشیم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروی تو ایم. ما به تو علاقه داریم. هر امر و دستوری که داری بگو، خداوند تو را رحمت کند. ما می جنگیم با دشمن تو و صلح می کنیم با دوستان تو، مسلّم بدان که ما از یزید که خداوند او را لعنت کند، بازخواست خواهیم کرد و از هر کس که نسبت به تو و ما ستم نموده بیزاری می جوییم!!!
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «هیهات هیهات! ای مردم حیله گر! هرگز به خواسته های نفسانی خود نخواهید رسید، آیا می خواهید مرا نیز همچون پدرانم که از پیش فریب دادید، فریب دهید؟!
به خدای شتران رهوارِ سفر حج، سوگند می خورم که این امر هرگز صورت تحقق به خود نمی گیرید. هنوز جراحت دل ما بهبود و التیام نیافته است، شما همین دیروز بود که پدرم را به همراه اهل بیتش به شهادت رسانیدید.
هنوز که هنوز است مصیبت داغ رسول خدا و مصیبت پدرم و پسران پدرم، فراموش نشده است. هنوز که هنوز است این درد راه گلوی من را بسته است و این غم و غصّه ها در دلم در حال جوشش و غلیان است.(11) من از شما تقاضا می کنم که نه با ما باشید و نه علیه ما.»
اجتماع کوفیان بی وفا
کاروان اسرای اهل بیت علیهم السلام در حالی که عمر سعد پیشاپیش آن ها حرکت می کرد به راه خود ادامه دادند تا آنکه به نزدیکی شهر کوفه رسیدند، کوفیان برای تماشا و دیدن اسرا جمع شدند.
ما اسیران آل محمدیم
راوی می گوید: یکی از زنان ساکن کوفه از بلندی (که بر اسیران اشراف داشت) سر برآورده و گفت: شما اسرا متعلق به کدام خاندان هستید؟ آن ها گفتند: ما اسیران آل محمد صلی الله علیه و آله هستیم. زن با شنیدن این کلام از پشت بام پایین آمده، سپس هرچه چادر و مقنعه داشت جمع نموده، آن ها را به ایشان داد تا خود را بپوشانند.(12)
مردان کاروان اسارت
راوی می گوید: همراه زنانی که به اسارت گرفته شدند، امام علی ابن الحسین علیهماالسلام نیز بود، آن حضرت از شدت مریضی و بیماری، لاغر و رنجور و ضعیف شده بود، مرد دیگر این کاروان حسن ابن حسن مثنی بود. او در ظهر عاشورا برای عمو و امام خویش امام حسین علیه السلام بسیار جان فشانی نمود و بر تیغ شمشیر و زخم نیزه ها بردباری کرد اما به علّت جراحات بسیار که بر پیکر مطهرش وارد شده بود ناتوان گشته و او را درحالی که نیمه جانی داشت از میدان جنگ خارج نمودند.
فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام
نویسنده کتاب مصباح می گوید: حسن ابن حسن مثنی در راه یاری امام حسین علیه السلام در ظهر عاشورا جنگید و هفده نفر را کشت و در حالی که هجده جراحت و زخم بر بردنش وارد شده بود از پای درآمد.
دایی حسن (اسماء ابن خارجه) که در کربلا حضور داشت او را برداشته، به کوفه برد و تحت درمان و مراقبت قرار داد تا آنکه سلامت خود را به دست آورد، سپس او را به مدینه بازگردانید. زید و عمرو، دو تن از فرزندان امام حسن علیه السلام بودند که آنان نیز جزو کاروان اسرا بودند.
سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در جمع کوفیان
حضرت زینب سلام الله علیها با دست مبارک خود به مردم اشاره ای نمود، یعنی سکوت کرده و خاموش شوید! با اشاره حضرت زینب سلام الله علیها ، نفس ها در سینه ها حبس شد و حتی زنگ شتران از حرکت بازایستاد، سپس آن حضرت سلام الله علیها فرمودند: حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سلام و درود بر پدرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و خاندان طیب و برگزیده او باد. اما بعد، ای اهل کوفه! ای گروه دغل باز و بی وفا! آیا برای مصیبتی که بر ما واردشده است می گریید؟! چشمه ی اشکتان خشک نشود و ناله هایتان تمامی نپذیرد! مثل شما مثل آن زنی است که پس از تابیدن رشته های خود آن ها را باز می کرد.
(ای کوفیان! شما) جز سخن بیهوده و گزاف و ناپاک و سینه های مالامال از کینه و خشم و ظاهری چون کنیزان چاپلوس و باطنی چونان دشمنان سخن چین، چه فضیلت دیگری را دارایید؟! شما همانند سبزه ای هستید که در میان زباله ها و منجلاب ها رشد کرده یا همانند نقره ای هستید که برای آراستن قبور مردگان استفاده می شود.
بدانید و آگاه باشید که بد توشه ای را برای آخرت خویش از پیش فرستادید؛ زیرا که شما دچار خشم و غضب الهی شده و در عذاب او جاویدان خواهید ماند. آیا گریه می کنید و شیون و زاری بر پا کرده اید؟! آری! به خدا سوگند که باید بسیار گریه کنید و کمتر شاد شوید، زیرا دامان شما آلوده به ننگی شده که هرگز نمی توانید آن را بشویید.
چگونه می توانید خون پسر خاتم انبیاء و معدن رسالت را از دامان خود پاک کنید؟! خون سید و آقای جوانان اهل بهشت را ؟! و پناهگاه نیکانتان را ؟! و ملجأ حوادث ناگوارتان را ؟! و مناره ی حجتتان را؟! و پیشوا و رهبر قوانین را؟!
بدانید و آگاه باشید که بد جنایتی مرتکب شدید! از رحمت الهی به دور باشید! بمیرید که تلاش ما را بیهوده ساختید! دستانتان بریده باد، در معامله ای که کردید، زیانکار شدید و به غضب الهی دچار شدید و ذلت و بیچارگی را برای خود رقم زدید.
وای بر شما ای کوفیان! آیا می دانید که جگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره پاره کردید و پرده نشینان حرمش را آشکار نمودید؟ آیا می دانید که چه خونی را از او ریختید و چه اندازه حرمت او را شکستید؟! (13)
سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد
راوی می گوید: ابن زیاد در قصر خود نشسته بود و به همه مردم اذن ورود داد، دراین حال سر شریف امام حسین علیه السلام را وارد مجلس کردند و او را مقابل ابن زیاد نهادند. بانوان و دختران حرم حسینی را نیز وارد مجلس نمودند.
حضرت زینب سلام الله علیها دختر بزرگوار حضرت علی علیه السلام به صورت ناشناس در گوشه ای از مجلس نشسته بود. ابن زیاد سؤال کرد: این زن چه کسی است؟ گفتند: این زن، دختر امام علی علیه السلام است. ابن زیاد روی به آن پاک دامن سلام الله علیها نموده و گفت: شکر خدا که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «فاسق آن کسی است که رسوا شد و دروغگو شخص بدکار است، که ما نیستیم!»
ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که که خداوند شهادت را برایشان رقم زده بود و آنان نیز به سوی خوابگاه و آرامگاه ابدی خود شتافتند و به همین زودی، خداوند میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود، در آن دادگاه بنگر که پیروز واقعی چه کسی است؟ مادرت در عزایت گریه کند ای پسر مرجانه!»
ابن زیاد به اندازه ای خشمگین و عصبانی شد که قصد کرد که حضرت زینب سلام الله علیها به قتل برساند. عمرو ابن حریث خطاب به آن ملعون گفت: او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه و کیفر نمی کند!
ابن زیاد به حضرت زینب سلام الله علیها گفت: خداوند دل مرا از کشتن حسین علیه السلام و خاندان تو که مردمی سرکش بودند، شفا بخشیده و شاد نمود. حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «به جان خودم سوگند می خورم که توبزرگ خاندان مرا کشتی و ریشه مرا خشکاندی! اگر دل تو با این چیز ها شفا می یابد، باشد.» ابن زیاد گفت: این زن چه موزون و با قیافه سخن می گوید، به جان خودم سوگند که پدرش نیز مردی بود شاعر و قافیه پرداز! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «ابن زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار است؟»
نگاه ابن زیاد متوجه امام علی ابن الحسین علیهما السلام شد و گفت: این کیست؟ گفتند او علی پسر امام حسین علیه السلام است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین علیهما السلام را نکشت!؟ امام سجاد علیه السلام علیه السلام فرمودند: «من برادری داشتم که نام او نیز علی ابن الحسین علیهما السلام بود و این قوم او را کشتند!» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت!
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خداوند است که جان ها را هنگام مرگ آنها می گیرد و کسانی را که نمرده اند به هنگام خواب قبض روح می فرماید.» ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز جرأت داری که جواب مرا بدهی؟! این را بیرون برده و گردنش را بزنید! حضرت زینب سلام الله علیها به محض شنیدن این فرمان (قبیح) فرمودند: «ابن زیاد! تو که دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشتی، حال اگر می خواهی او را بکشی پس مرا نیز همراه او بکش!»
امام علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «عمه جان آرامش خود را حفظ نما و ساکت باش تا من با او صحبت کنم.» امام سجاد علیه السلام سپس به ابن زیاد نگریست و فرمود: «ای پسر زیاد! آیا مرا با کشتن تهدید می کنی؟ آیا هنوز نمی دانی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه ی بزرگواری ماست!»(14)
ابن زیاد نگاه عجیبی به عمه و برادر زاده نموده گفت: در عجبم از خویشاوندی و مهرپیوندی ایشان؛ به خدا سوگند گمان می کنم زینب دوست می دارد هرگاه قرار شود برادر زاده ی او را بکشم او را با وی به قتل برسانم. آنگاه گفت: دست از او بردارید و بیماری و ناتوانی برای بیچارگی او کافی است.(15)
گرداندن سر شریف امام حسین علیه السلام در کوفه
از زید ابن ارقم روایت شده وقتی که آن سر مقدس را عبور می دادند من در خانه ی خویش بودم و آن سر را بر نیزه کرده بودند. چون مقابل من رسید، شنیدم که این آیه را تلاوت می فرماید:
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كاَنُواْ مِنْ ءَايَاتِنَا عجََبًا»(16)
سوگند به خدا که موی بر اندام من برخاست و صدا زدم که یا ابن رسول الله! امر سر مقدس تو والله از قصّه ی اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. روایت شده که به شکرانه قتل حسین علیه السلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث نامیدند، دوم مسجد جریره، سوم مسجد سماک، چهارم مسجد شبث ابن ربعی لعنهم الله و به خاطر این بنیان ها شادمان بودند.(17) سپس ابن زیاد دستور داد که سر شریف امام حسین علیه السلام را در کوچه ها شهر کوفه بگردانند.(18)
راوی می گوید: ابن زیاد بالای منبر رفته، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن سخنرانی خویش گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پیروز نمود، او که یاور امیرمؤمنان(یزید ملعون) و پیروانش بود، دروغگو پسر دروغگو را کشت!!! تا ابن زیاد این سخن را گفت قبل از این که بتواند کلام دیگری بر زبان جاری کند، عبدالله ابن عفیف ازدی که از برگزیدگان شیعه و از زهّاد زمان بود و دو چشم راست و چپش یکی را در جنگ صفّین و دیگری را در روز جنگ جمل از دست داده بود، از جای برخاست، او کسی بود که پیوسته در مسجد اعظم کوفه به سر می برد و تمامی روز را تا شب به نماز مشغول بود، او خطاب به ابن زیاد گفت: «ابن زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدر تو و کسی که تو را بر ما گماشته و پدر نابکار اوست. ای دشمن خدا! آیا فرزندان رسول خدا را می کشی و بر بالای منبر مسلمانان اینگونه سخن می گویی!؟» راوی می گوید: ابن زیاد خشمگین شده و بانگ برآورد که: چه کسی این سخنان را گفت؟
عبدالله گفت: «من بودم ای دشمن خدا ! آیا فرزندان پاک و مطهری که خداوند هرگونه آلودگی را از آنان دور ساخته می کشی و فکر می کنی که با وجود این مسلمان را نیز می باشی؟
ای وای(بر این مصیبت) کجایند مهاجرین و انصار تا از امیر طغیانگر تو یزید که خود و پدرش(معاویه) به زبان پیغمبر جهانیان لعنت شده اند، انتقام بگیرند؟!»
راوی می گوید: خشم ابن زیاد زیاد شد تا اندازه ای که رگ های گردنش متورم شده و گفت: این مرد را نزد من آورید! نوکران ابن زیاد برای انجام دستور او دویدند تا عبدالله را دستگیر نمایند. در این حال بزرگان قبیله ازد که از پسر عموهای عبدالله می شدند نیز به پا خواستند و عبدالله را از دست مأموران ابن زیاد گرفته و او را از مسجد خارج ساخته و به خانه اش رسانیدند.(19)
] ابن زیاد چون توان مبارزه با ایشان را نداشت صبر کرد تا شب فرارسید، آنگاه فرمان داد تا عبدالله را از خانه بیرون کشیدند و گردن زدند، سپس بدنش را در سبخه(زمین شوره زار) به دار آویختند. [(20)
ابن زیاد گفت: بروید این کور ازد را که خدا نور را از دلش برده همچنان که از دیده اش برده نزد من آورید. به منزل او رفتند و چون قبیله ازد مطلع شدند با قبائل جمع شدند تا از او دفاع کنند و خبر به ابن زیاد رسید. او هم قبائل مضر و یمن را جمع آوری کرد و به فرمانده ای محمد ابن اشعث به جنگ آنها فرستاد. راوی می گوید: نبرد سختی درگرفت و جمعی عرب کشته شدند و اصحاب ابن زیاد خود را به در خانه عبدالله رسانیده و آن را شکستند و میان خانه رفتند و دخترش فریاد می زد از آنچه دوری می کردی به سرت آمد و لشکر آمدند؛ گفت: نترس شمشیر مرا بده. شمشیرش را به او داد و از خود دفاع می کرد و رجز می خواند. دخترش می گفت: پدرجان کاش مرد بودم و امروز مقابل تو با این نابکاران و کشنده های عترت نیکان می جنگیدم، لشکر از هرطرف او را محاصره کرده بودند و او از خود دفاع می کرد و کسی به او دست نمی یافت و از هر سو می آمدند، دخترش به او خبر می داد تا لشکر زیاد شدند و او را در تنگنای محاصره گذاشتند و دخترش فریاد زد که پدرم را احاطه کردند و او یاوری ندارد. و او شمشیر خود را می چرخانید. راوی می گوید: حمله را ادامه دادند و او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند و ابن زیاد به او گفت: حمد و سپاس خدایی را که تو را رسوا کرد.
عبدالله گفت: ای دشمن خدا ! برای چه مرا رسوا کرد؟ ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا ! درباره عثمان چه می گویی؟
در جوابش گفت: ای پسر بنده علاج و زاده مرجانه، دشنامی هم به او داد، تو به عثمان ابن عفان چکار داری که خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباه، خدای تبارک و تعالی سرپرست خلق خویش است و میان آن ها و عثمان به عدالت و حق حکم می کند. تو از پدرت و خودت و از یزید و پدرش از من بپرس. ابن زیاد گفت: به خدا از تو نمی پرسم، تا با غصّه بمیری. عبدالله گفت: اَلحَمدُلله رَبِّ العَالَمِینَ، من از خدای خود درخواست کرده بودم که شهادت را روزی من کند پیش از آن که مادر تو را بزاید و از خدا خواسته بودم آن را به دست بدترین خلق خود و مبغوضترین آنان نزد او بنهد و چون چشمانم کوره شده بود ناامید بودم و اکنون بحمدالله پس از نا امیدی آن را به من روزی کرد و دانستم که دعای همیشگی مرا اجابت کرده است. ابن زیاد گفت: گردنش را بزنید، گردن او را زدند و در سبخه او را به دار آویختند.(21)
سر شریف امام حسین علیه السلام در کاخ ابن زیاد
عبیدالله ابن زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگاه شد، مردم کوفه را از خاص و عام اذن داد. لاجرم مجلس او از حاضر و آغاز کننده مجلس، پر شد، آن گاه امر کرد تا سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را در مجلس حاضر کنند، پس آن سر مقدس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس بسیار شاد شد و تبسم نمود و او را قضیبی در دست بود که بعضی آن را چوبی گفته اند و جمعی تیغی رقیق دانسته اند. سر آن قضیب را به دندان ثنایای حضرت امام حسین علیه السلام می زد و می گفت: حسین را دندان های نیکو بوده. زید ابن ارقم که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بود، در این هنگام پیرمردی گشته، در مجلس آن ملعون حاضر بود، چون این صحنه را دید؛ گفت: ای پسر زیاد ! قضیب خود را از این لب های مبارک بردار، سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست، من مکرر می دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله بر این لبها که موضع قضیب خود کرده ای بوسه می زد. این را گفت و بسیار گریست. ابن زیاد(ملعون)گفت: خدا چشمهای تو را بگریاند، ای دشمن خدا ! آیا گریه می کنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است؟!
اگرنه این بود که که پیرفرتوت (سالخورده و خرف شده) گشته ای و عقل تو زایل شده می فرمودم تا سر تو را از تن جدا کنند. زید که چنین دید، از جا برخاست و به سوی منزل خویش شتافت.(22)
در راه شام
پس از این رویداد ها ابن زیاد سر مقدس امام حسین علیه السلام را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین علیهماالسلام غل و زنجیر بزنند و آنها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند.(23)
ابن زیاد سر مطهر را به زحر بن قیس داد و سر اصحاب هم به او داده شد و او را نزد یزید فرستاد و ابو برده بن عون ازدی و طارق ابن ابی ظبیان و جمعی از اهل کوفه را با او روانه کرد تا بر یزید وارد شوند.(24) راوی می گوید: پیر مردی نزدیک اسرا آمد و خطاب به حرم حسین و بانوان آن حضرت که کنار مسجد ایستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شما را به قتل رسانید و هلاک نمود و با کشته شدن مردان شما، شهرها را امنیت بخشید و امیر مؤمنان را بر شما مسلط ساخت!
حضرت امام علی ابن الحسین علیهماالسلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟» پیرمرد گفت: آری! حضرت فرمودند: «آیا معنای این آیه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»(25) را می دانی؟بگو ای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز این که با خویشاوندان من نیکی نمایید؟» پیرمرد گفت: آری! این ایه را درقرآن خوانده ام.
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خویشاوندان پیغمبر، ما هستیم. ای پیر مرد! آیا در سوره بنی اسراییل خوانده ای که: «حق خویشاوندان و نزدیکان را ادا نما؟»
فرمودند: «آن خویشاوندان و نزدیکان (که مراد آیه می باشد) ماییم، ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای: « بدانید هرآنچه به عنوان غنیمت و سود می برید، خمس آن متعلّق به خدا و رسول او و نزدیکان رسول خدا می باشد.»؟
پیرمرد گفت: آری! حضرت امام سجاد علیه السلام به او فرمودند:« ماییم خویشان و نزدیکان حضرت پیامبر، آیا این آیه را خوانده ای:« همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و ناپاکی را از شما خاندان دور کرده و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»
پیرمرد گفت: آری! این آیه را نیز خوانده ام! حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود: « ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلتشان نازل نمود.» راوی گفت: پیرمرد سکوت نمود، در حالی که آثار پشیمانی در چهره اش نمایان بود، پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «به خدا سوگند، بی هیچ شکّ و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حقّ جدم رسول خدا که همان خاندانیم.»
راوی گفت: پیرمرد گریست، عمّامه خود را بر زمین کوبید، سپس رو به آسمان کرد و گفت: بارخدایا! من بیزاری می جویم از دشمنان جنّی و انسی آل محمّد. پیرمرد به حضرت گفت: آیا هنوز راه توبه برای من باز است؟!
حضرت فرمودند: « آری! اگر توبه نمایی، خداوند نیز توبه تو را خواهد پذیرفت و تو با ما خواهی بود.» او عرض کرد: من توبه می کنم! هنگامیکه این جریان به گوش یزید رسید، دستور داد تا او را بکشند.(26)
طبری به نقل از نویسنده «طبقات» و او نیز از «مالک ابن اسماعیل» و او از «سهل ابن شعیب» و او از پدرش و او نیز از «منهال» آورده است که: در شام بر چهارمین امام نور عبور کردم و حال او را پرسیدم، او فرمود: از مرد کهنسالی چون تو بعید است که از وضعیت ما آگاه نباشی. اگر نمی دانی بدان که: ما در این جامعه شرایطی مانند شرایط بنی اسراییل در استبداد فرعونیان داریم که قرآن می فرماید: « ِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم»(27). در استبداد اموی کار ما به جایی رسیده است که با ناسازاگویی به سالار ما امیر مؤمنان بر فراز منبر ها و خطبه های نماز جمعه به دشمنان ما تقرب می جویند.
آنگاه فرمود: «منهال»! قریش به برکت وجود گرانمایه پیامبر، خود را از همه جهان عرب برتر شمرد و جهان عرب به برکت خورشید جهان افروز رسالت، خود را برتر از مردم گیتی شناخت و جهانیان نیز به این شکوه و برتری اعتراف کردند. و با اینکه طبق معیار آنان (که محمد صلی الله علیه و آله را مایه فخر و مباهات و بـرتـری عـرب و قریش مـی دانند) ما که فرزنـدان او هسـتیم
و او از ماست، از همگان برتریم، اما همین قریش، هستی و حقوق ما را نیز غارت کرده و کار را به جایی رسانیده اند که حقوق انسانی ما را نیز رعایت نمی کنند. آری! این حال و روز ما در استبداد اموی است.(28)
ورود اهل بیت علیهم السلام به مجلس یزید پلید
یزید ملعون چون از ورود اهل بیت علیهم السلام به شام آگاهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد و از آن طرف اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله را با سر های شهدا علیهم السلام در دروازه دارالاماره برای درخواست اجازه حاضر کردند و نگاه داشتند. نخست زحر ابن قیس (لعنه الله) که مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السلام بود اذن گرفت و بر مجلس یزید (پلید) داخل شد. یزید (لعنه الله) از او پرسید: وای بر تو خبر چیست؟ گفت یا امیرالمؤمنین! بشارت باد ترا که خدایت فتح و نصرت داد. به درستی که حسین ابن علی علیهما السلام با هجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند. ما بر او عرض کردیم: جانب صلح و صلاح را رها نکند و سر به فرمان عبیدالله ابن زیاد فرود آورد و اگر چنین نمی کند، مهیای جنگ شود. ایشان اطاعت عبیدالله ابن زیاد را قبول نکردند و جانب جنگ را اختیار نمودند. پس صبحگاه که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان حمله کردیم و با شمشیر برهنه بر ایشان حمله ور شدیم و سرهای ایشان را با شمشیر ها از بدن جدا کردیم پس سوگند به خدا یا امیرالمؤمنین! با اندک زمانی که ناقه را نهر کنند تمام آنها را با تیغ کشتیم و اول تا آخر ایشان را گردن زدیم. یزید لحظه ای سر را به زیر انداخت و گفت: اگر حسین را نمی کشتید من از کردار شما بیشتر خشنود می شدم.
شیخ مفید رحمه الله فرمود: حضرت سید سجاد علیه السلام در بین راه شام با هیچ کس از آن کافران که همراه سر مقدس بودند صحبت نکرد(29) و یزید گاهی با گفتن این نوع کلمات شاید می خواست به مردم بفهماند که من به قتل حسین دستور ندادم و راضی به آن نبودم و گروهی از اهل تاریخ گفته اند که چون خبر ورود اهل بیت علیهم السلام به یزید رسید، او در قصر خود با دیدن سرهای به نیزه ابیاتی را خواند و مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول صلی الله علیه و آله بوده یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله پدران و خویشان مرا در جنگ بدر کشت، من خونخواهی از اولاد او نمودم.
از معصوم علیه السلام روایت شده که چون سر مطهّر امام حسین علیه السلام را به مجلس یزید (ملعون) آوردند، مجلس شراب برپا کرد و با درباریان خود شراب، زهرمار می کرد و با ایشان شطرنج بازی می کرد و شراب به یاران خود می داد و می گفت: بیاشامید، که این شراب مبارکی است، که سر دشمن ما نزدمان گذاشته شده است و شاد و خرم گردیده ام و ناسزا به حضرت امام حسین و پدر و جد بزرگوار او علیهم السلامگفت و هر مرتبه که در قمار بر حریف خود پیروز می شد، سه پیاله شراب زهرمار می کرد و ته جرعه شومش را پهلوی تشتی که سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند، می ریخت.(30)
به روایت شیخ جلیل، علی ابن ابراهیم القمی از حضرت صادق علیه السلام آمده که چون سر مبارک حضرت سیدالشهداء را با حضرت علی ابن الحسین و اسرای اهل بیت علیهم السلام بر یزید وارد کردند، او گفت: ای علی ابن الحسین! حمد، خدایی را که کشت پدرت را. حضرت فرمود: لعنت خدا بر کسی که کشت پدر مرا؛ یزید چون این جمله را شنید خشمگین شد و فرمان قتل آن حضرت را داد. حضرت فرمود: اگر مرا بکشی، پس دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله صلی الله علیه و آله را چه کسی به منزلگاهشان برگرداند در حالی که محرمی جز من ندارند، پس یزید سوهانی خواست و شروع کرد به سوهان کردن غل جامعه که بر گردن آن حضرت بود. سپس یزید این آیه را خواند: « وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير »(31) یعنی گرفتاریهایی که به مردم می رسد به سبب کار های خودشان است و خدا از بسیاری درمی گذرد. حضرت فرمود: این آیه درباره ی ما نیامده بلکه آنچه درباره ما نازل شده این است: « ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها »(32)
مضمون آیه این است که: نمی رسد مصیبتی به کسی در زمین و نه به جان های شما انسان ها مگر آنکه در لوح محفوظ نوشته شده است. پیش از آنکه خلق کنیم انسان را تا که افسوس نخورد بر آنچه از دست ایشان رفته و شاد نشود برای آنچه به دست آورد، پس حضرت فرمود: مایییم کسانیکه چنین هستند. یزید (ملعون) فرمان داد تا آن سر مبارک را در تشتی در پیش روی او نهادند و اهل بیت علیهم السلام را در پشت سر او تا به سر حسین علیه السلام نگاه نکنند.
حضرت سجاد علیه السلام چون نگاهش به سر مقدس افتاد پس از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود و چون نظر حضرت زینب سلام الله علیها بر آن سر مقدس افتاد بی طاقت شد و گریبان خود چاک داد و باصدای حزینی که دل ها را مجروح می کرد ندبه آغاز نمود. پس یزید خبیث پلید ساکت بود، سپس صدای زنی هاشمیه که در خانه یزید(پلید) بود، به نوحه و ندبه بلند شد و حاضران بار دیگر گریستند و یزید بی حیا از این کلمات به هیچ وجه متأثر نشد و چوب خیزرانی خواست و به دست گرفت و بر دندان های مبارک آن حضرت می زد و اشعاری را می سرود.(33) چون ابو برزه ی اسملی که حاضر مجلس بود و او یکی از صحابه ی رسول صلی الله علیه و آله بود، دید که یزید (خبیث) چوب بر دهان مبارک حضرت حسین علیه السلام می زند، گفت: ای یزید(لعین) وای بر تو! آیا دندان حسین علیه السلام را با چوب خیزران می زنی؟ گواهی می دهم که من دیدم رسول صلی الله علیه و آله را که دندانهای او و برادر او حسن علیه السلام را می بوسید و می مکید و می فرمود: شما دو سید جوان اهل بهشتید، خدا بکشد، کشنده ی شما را و لعنت کند، قاتل شما را و جهنم را برای او آماده کند.(34)
یزید چون از این جملات عصبانی شد، دستور داد او را به زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند. هند دختر عبدالله ابن عامر و همسر یزید هنگامی که از حرم سرای یزید سخنان ابوبرزه اسلمی را شنید، با چهره ی پوشیده وارد مجلس شد و گفت: ای یزد، آیا این سر مقدس حسین پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؟ گفت بله! ابن زیاد در مورد ایشان عجله کرد و او را به شهادت رسانید.(35)
در این وقت حضرت زینب سلام الله علیها برخاست و خطبه خواند که خلاصه آن چنین است: حمد و ستایش مختصّ یزدان پاک است و درود و صلوات برای خواجه لولاک رسول او محمّد و آل او صلی الله علیه و آله است. به درستی که خداوند راست فرموده: « ثُمَّ كاَنَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ كاَنُواْ بهَِا يَسْتَهْزِءُون »(36) حضرت زینب سلام الله علیها به وسیله ی این آیه مبارکه اشاره فرمودند که: یزید و پیروان او (لعنهم الله) که از فرمان خدا سرپیچی کردند و آیات خدا را انکار کردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه رو به یزید کردند و فرمودند: ای یزید! آیا گمان می کنی که چون زمین و آسمان را برما تنگ کردی و ما را شهر به شهر مانند اسیران کوچ دادی از منزلت و مکانت ما کم کردی و بر حشمت و کرامت خود افزودی و نزدیکی خود را در حضرت یزدان زیادکردی که از این جهت آغاز تکبر کردی و بر خود برتر بینی افزودی و یکباره شاد و خوشحال گشتی که دنیا برای تو فراهم شده است و سلطتنت برای تو مهیا گشته است؟! نه چنین نیست، لحظه ای به خود برگرد، مگر فراموش کردی فرمایش خدا را که فرموده: «البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند که زمانی که به آن ها مهلت داده شده است برای ایشان بهتر است، به درستی که مهلت دادیم به ایشان تا بر گناه خود بیفزایند و عذابی مهین برای ایشان مهیا گشته است. آیا این راه عدالت است ای پسر طُلَقا که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده قرار دهی و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را را چون اسیران، شهر به شهر بگردانی؟!
ای یزید! پلید قسم به خدا که نشکافتی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را ! ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی به زودی این غنیمت موجب ضرر تو می گردد، در هنگامی که به دست نیاوردی مگر آنچه را که پیش فرستادی و خداوند بر بندگان ستمکار نمی باشد و شکایت ما در محضر اوست و همچنین اعتماد ما به اوست، اکنون هر حیله و نیرنگی که می توانی به کار ببر و در دشمنی ما کوشش کن. با این همه به خدا سوگند که یاد ما را نمی توانی محو کنی و وحی ما را نمی توانی دور کنی و غایت و نهایت ما را درک نخواهی کرد و ننگ کردار خود را از خود نمی توانی دور کنی و رأی تو دروغ و علیل است و ایام سلطنت تو کم و روزگار تو گذرنده است، در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا برستمکاران است.(37)
یزید موافقت نمی کرد که حضرت زینب سلام الله علیها را به این سخنان درشت و کلمات مذمّت آمیز مورد غضب و خشم خود قرار دهد، بنابراین از زنان خواننده درخواست کرد که ترانه های مستی بخوانند. در این هنگام یکی از مردم شام نگاهش به فاطمه دختر امام حسین علیه السلام افتاد و گفت: ای امیر مؤمنان! این کنیز را به من بده! فاطمه در این حال به عمه اش زینب گفت: عمه جان یتیمی ام کافی نیست، که باید کنیز هم بشوم؟! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: نترس این بدکار نمی تواند کاری بکند. یزید گفت: من می توانم این کار را انجام دهم. زینب سلام الله علیها فرمودند: به خدا سوگند این کار برای تو ممکن نیست، مگر آنکه از دین ما خارج شوی. یزید خشمگین شد و گفت: به درستی که پدر و برادر تو از دین خارج شده اند. حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: به وسیله دین خدا و دین پدر و برادر من تو و پدر تو هدایت یافتند اگر مسلمان باشید.
یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا ! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: ای یزید! اکنون تو امیر و پادشاهی و آنچه می خواهی از روی ستم ، فحش و ناسزا می گویی. یزید گویی شرم کرد. آن مرد شامی از یزید پرسید: که ایشان چه کسانی می باشند؟ یزید گفت: او فاطمه دختر حسین علیه السلام و آن زن دختر علی علیه السلام است. مرد شامی گفت: حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب؟! یزید گفت: بله! مرد شامی گفت: خداوند تو را لعنت کند ای یزید ! عترت پیامبر را می کشی و ذریه او را اسیر می کنی؟! به خدا سوگند که گمان می کردم که ایشان از اسیران روم باشند. یزید گفت: به خدا سوگند تو را نیز به ایشان ملحق می کنم و دستور داد او را گردن زدند.(38) پس از آن حضرت سجاد علیه السلام از یزید رخصت گرفت و بر بالای منبر رفت. پس فرمود: ای مردم! خداوند ما اهل بیت رسالت را شش خصلت داده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر مردم برتری داده است. به ما علم و بردباری، جوانمردی، فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان و به ما فضیلت عطا فرموده است. به ما فضیلت داده است از آن جهت که نبی مختار محمد مصطفی صلی الله علیه و آله از ماست و صدیق اعظم علی مرتضی علیه السلام از ماست و جعفر طیار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز می کند از ماست، حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله از ماست. دو سبط این امت حسن و حسین علیهماالسلام که دو سید جوانان اهل بهشتند از ماست. هر که مرا شناسد، شناسد و هر که مرا نشناسد، من خبر می دهم او را به حسب و نصب خود. و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آبا و اجداد خود را ذکر فرمود تا آن که فرمود: منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سیده النساء، منم فرزند امام مقتول به تیغ جفا، منم فرزند لب تشنه صحرای کربلا و... پس آن قدر مدائح اجداد گرانقدر و مفاخر ایشان را یاد کرد که خروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند، پس به مؤذن اشاره کرد که اذان بگوید و چون به جمله اَشهَدُاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله رسید، حضرت فرمود: ای یزید (پلید)! بگو این صلی الله علیه و آله جد تو است یا جد من؟! اگر جد تو است که دروغ می گویی و کافر می شوی و اگر جد من است، پس چرا عترت او را کشتی و فرزندانش را به اسارت بردی؟! آن ملعون چیزی نگفت و به نماز ایستاد.(39)
چون یزید از انگیزه فتنه بیمناک شد از راه دوستی و مدارا با اهل بیت علیهم السلام برخورد می کرد و گاهگاهی حضرت سجاد علیه السلام را به حضور می طلبید و قتل حسین علیه السلام را به گردن ابن زیاد می انداخت و با این کار می خواست که ملک و سلطنت خود را حفظ کند و اگر نه این بود که در هر مجلس شرابش سر آن امام را نزد خود می گذاشت و شراب می نوشید.
در کتاب کامل بهایی از حاویه نقل شده که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری حال مردانی که در کربلا شهید شده بودند را بر پسران و دختران ایشان مخفی نگه می داشتند و هر کودکی را وعده می دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است بازمی آید، تا این که ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکوچکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد. گفت: پدر من، حسین علیه السلام کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان بود، زنان و کودکان همگی به گریه افتادند و شیون از ایشان برخاست. یزید (بی حیا) خواب بود، از خواب بیدار شد و از حال قضیه پرسید. به او خبر دادند که حال چنین است. آن لعین گفت که: بروند و سر پدر را بیاورند و در کنار او گذارند. پس آن سر مقدس را آوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. ]در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.[(40)
پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست، آن دختر ترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در بعضی مؤلفات چنین نوشته شده که سر را به سینه چسبانیده و گفت: پدر جان چه کسی تو را با خونت خضاب کرده؟ پدر چه کسی رگ گردنت را بریده؟ پدر چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟ پدر جان بعد از تو به چه کسی امیدوار باشم؟ پدر چه کسی یتیم را نگهداری می کند، تا بزرگ شود؟ و این سخنان را گفت تا آنکه لب به لب آن سر نهاد و سخت گریست تا از هوش رفت و چون او را تکان می دادند روحش پرواز کرده بود.(41)
جایگاه اهل بیت علیهم السلام در شام
راوی می گوید: یزید که خدا او را لعنت کند به علی ابن الحسین علیهماالسلام وعده داد تا سه خواسته او را برآورده کند و اما خواسته های امام سجاد علیه السلام :
اجازه برای آخرین ملاقات با سر مقدس پدرش حسین علیه السلام و وداع با ایشان.
باز گرداندن هر چه از آنها به غارت رفته بود.
اگر بخواهد او را بکشد کسی را مأمور کند تا زنان را به حرم جدشان در مدینه برساند.
یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: چهره پدرت را که هرگز نخواهی دید. درباره کشتن تو، تو را بخشیدم و هر چه از اموال شما را که غارت کرده اند، من خود چندین برابر قیمت آن را به تو خواهم پرداخت. امام فرمودند: من مال تو را نمی خواهم و از این جهت خواستار اموال غارت شده هستم که در بین آن ها پارچه ای بافته ی دست حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر محمد صلی الله علیه و آله می باشد و روسری و گردنبند و پیراهن آن حضرت نیز جزء غارت شده هاست. یزید اموال را به اضافه دویست دینار به علی ابن الحسین علیهماالسلام بازگرداند و امام پول ها را بین فقرا تقسیم نمودند.(42) سپس فرمان داد اهل بیت علیهم السلام را در مکانی که نه از سرما و نه از گرما در امن بودند، جای دادند. آنها در آنجا بودند تا آنکه پوست صورتهایشان ترک برداشت و در مدت اقامت در دمشق همواره مشغول عزاداری برای حسین علیه السلام بودند.(43) تمامی زنان خاندان معاویه به پیشواز اسرا رفتند و سه روز سوگواری عمومی و عزای ملی بر پای کردند.(44) بعد از مدتی که اهل بیت علیهم السلام در شام بودند یزید دستور داد که اسیران خاندان حسین علیه السلام را به وطن هایشان و مدینه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگردانند.
پی نوشت ها :
- لهوف با ویرایش، صفحه 195، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 178، مقتل الحسین(عبدالرزّاق الموسوی المقرّّم)، صفحه 391
2- ارشاد شیخ مفید، صفحه 471، همین مطلب در منتهی الآمال صفحه 746 آمده است
3- لهوف صفحه 193، مشابه همین مطلب در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه 398، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 182
4- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 178، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 391
5- مشابه مطلب در کتاب لهوف صفحه 195آمده ، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 180، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 391
6- مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 398- 399
7- در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه 397- 398 مطالب با کمی تغییر آمده است.
8- منتهی الآمال با کمی ویرایش، صفحات 738- 745 ، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 396
9- اولین تاریخ کربلا با ویرایش صفحه 397 - 398
10- لهوف صفحه 199
11- لهوف صفحه 213 - 214، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 410- 412، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 187
12- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 184
13- لهوف، صفحه 197- 203، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 185، مقتل الحسین(المقرّم) با کمی اختلاف صفحه 404
14- لهوف، صفحه 217- 221، کتاب ارشاد صفحه 472- 474، منتهی الآمال صفحه ی 761- 763، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 193- 195، مقتل الحسین ( المقرّم) صفحه 421- 424
15- ارشاد شیخ مفید صفحه 474
16- سوره الکهف آیه 9
17- منتهی الآمال صفحه 765، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 196
18- همان صفحه 764، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 195
19- لهوف، صفحه 221- 223
20- منتهی الآمال صفحه 765، مشابه مطالب کتاب لهوف و منتهی الآمال در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه 406- 407 آورده شده است.
21- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 196، مقتل الحسین صفحه 426- 429
22- منتهی الآمال صفحه 760
23- اولین تاریخ کربلا، صفحه 408
24- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 200، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 441
25- سوره الشوری آیه 23
26- لهوف صفحه 236- 241، منتهی الآمال صفحه 238- 284، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 206، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 448- 449
27- سوره البقره آیه 49
28- مقتل الحسین صفحه 465- 466، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 220
29- منتهی الآمال با اختصار صفحه 787- 789، مشابه این مطلب در کتاب ارشاد شیخ مفید صفحه 477، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 200- 201
30- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 209 (معصوم را امام رضا علیه السلام نقل کرده اند)
31- سوره الشوری آیه 30
32- سوره الحدید آیه 22
33- ترجمه نفس المهموم صفحه 211
34- لهوف صفحه 243، منتهی الآمال صفحه 794، اولین تاریخ کربلا صفحه 411 (البته در همین کتاب به تقل از تذکره و تاریخ طبری آمده است که گوینده این سخن و اعتراض کننده به یزید انس ابن مالک بوده است.) ، مقتل الحسین(المقرم) صفحه 457
35- اولین تاریخ کربلا، صفحه 412، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 459
36- سوره الروم آیه 10
37- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 212- 213 با کمی اضافات، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 461- 464
38- لهوف صفحه 253، منتهی الآمال صفحه 799، ارشاد شیخ مفید 479، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 213- 214، مقتل الحسین صفحه 461- 464
39- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 215 الی 216 ( با کمی اضافات)، مقتل الحسین صفحه 453- 455
40- منتهی الآمال،خلاصه وقایع از صفحه 787- 808
41- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 218
42- لهوف صفحه 265- 263، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 222
43- همان صفحه 255، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 218
44- اولین تاریخ کربلا پایین صفحه 415 ،ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 222 ، مقتل الحسین صفحه 467
فهرست منابع و مآخذ :
1-ابن طاووس، سید رضی الدین، لهوف، ترجمه کامل عباس عزیزی، چاپ اول، تهران، انتشارات صلاه، 1380
2- ابو مخنف، لوط بن يحيى الأزدي، اولین تاریخ کربلا، ترجمه علی کرمی، از ابو مخنف به روایت طبری، چاپ دوم، تهران، مؤسسه دارالکتاب، 1378
3- قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، چاپ چهاردم، قم، انتشارات هجرت،1380، جلد اول
4- قمی، شیخ عباس، رموز الشهاده و ترجمه کامل نفس المهموم و نفثه المصدور، ترجمه آیت الله کمره ای، بی جا، انتشارات کتابخانه اسلامیه، بی تا
5- نعمان، محمد (شیخ مفید)، الارشاد، محمد باقر ساعدی خراسانی، محمد باقر یهودی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1351 شمسی
6- موسوی مقرّم، عبدالرزاق، مقتل الحسین علیه السلام، چاپ پنجم، بی جا، بی تا
7- قرآن
موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، اتفاقات بعد از واقعه ی کربلا ، ،
برچسبها:
وقایع شب 11 محرم الحرام
4000 فرشته به فرماندهی ملك منصور از خدا اذن گرفتن تا به كمك سید الشهدا بیان اما وقتی رسیدن با بدن های بی جان روبرو شدن.طبق حدیث امام صادق(ع) از خدا اذن گرفتن تا ابد در این سرزمین باقی بمونن و برای سالار شهیدان عزاداری كنن.و هم اكنون هم در اون سرزمین ساكنن و به استقبال زائران میان و اونا رو بدرقه میكنن و همواره در حال حزنن.پس از اون وقتی خبر هلاكت چند كودك از عطش به عمر سعد رسید،ملعون دستور آزادی آب رو داد اما كسی ازآب ننوشید و میگفتن:چگونه آب بیاشامیم در حالی كه دیدیم فرزندان رسول خدا را با لب تشنه كشتند.از اون پس ساختار گیتی به هم ریخت و صفوف جن و انس به هم خورد و همگان به عزاداری پرداختن و ماهیان دریا ها جان دادن و پرندگان اقامه ی عزا كردن.الانم نمونش تو كشور ما هست.همون درختی رو میگم كه اسمش درخت خونبار زر آباد هست و ظهر عاشورا خون گریه میكنه و خونش طبق فتوای علما پاك هست و اگر باور ندارید میتونید برید از نزدیك این معجزه رو ببینید.سپس زینب(س) و ام كلثوم(س) برای وداع به قتلگاه رفتن و با پیكر برادر راز و نیاز كردن.بعد زینب به خیمه ی سوخته بر میگرده و از شدت اشك و حزن بیهوش میشه و مادر رو میبینه و از مادر شكایت تنهایی رو میكنه و مادرمون زهرا(س) در جواب میگه كه من در تمام این مدت با شما بودم و حتی صحنه های دلخراشی رو كه تو ندیدی من دیدم.
او مینشست و من مینشستم او روی سینه من در مقابل
او میكشید و من میكشیدم او خنجر از كین من ناله از دل
او میبرید و من میبریدم او از حسین سر من از حسین دل(عالم به فدای بانوی عشق زهرا(س))
روز یازدهم محرم الحرام
عمر سعد تا ظهر روز یازدهم در كربلا موند و بر اجساد سپاهش نماز خوند و اونها رو دفن كرد.و ملعون دستور داد اشتران رو آوردن.به طرز وحشیانه ای ناله میكشیدن كه امام سجاد دلیل این ناله های شتران رو بزر گی مصیبت بیان كردن.سپس ناموس خدا رو با روی باز و باتازیانه روی محمل های بدون سر پوش نشوندن و با ودایع انبیا اینگونه رفتار كردن.بعد از دشمن خواستن از كنار قتلگاه رد بشن تا با پیكر عزیزانشون وداع كنن.تمام بدن امام سجاد در زنجیر بود.زنان خودشون رو از ناقه به زمین انداختن و پیكر عزیزانشون رو در آغوش گرفتن و امام سجاد با حالتی عجیب و بیقرار به بدن های برهنه نگاه میكرد و زینب با دیدن این صحنه نزدیك بود روح از بدنش جدا بشه.این هنگام مكالمه ای بین امام و زینب انجام میگیره كه واقعا جانسوزه.سپس ملعونی به نام زجر همگان رو به سمت شتران فرا میخونه و با تازیانه به جان انهایی میفته كه پیكر عزیزانشون رو رها نمیكردن.سسپس به سمت كوفه حركت میكنن.
وقایع روز 12 محرم الحرام
در این روز كاروان به كوفه میرسه.مردم كوفه وقتی میفهمن كه چه بلایی سر خاندان پیامبر اومده سر گشته میشن و همه شروع به عزاداری و اشك ریختن میكنن.در اینجا حضرت زینب (س)و ام كلثوم (س)ایراد خطبه میكنن كه در این خطبه ها مردم كوفه رو بسیار سرزنش كردن و به آنها نفرین كردن چرا كه همین ها ظلم كردن و حالا شروع كردن به گریه و زاری وحقیقتا توی تاریخ پست تر از این مردمان نمیشه پیدا كرد.بعد امام سجاد خطبه ای رو ایراد فرمودن.در این خطبه با زبانی زیبا فقط خودشون رو معرفی كردن و همین امر تاثیر زیادی روی مردم میگذاره طوری كه همه یكصدا به امام میگن كه ما آماده ایم انتقام اونچه یزید با شما كرد رو بگیریم.اما امام اینبار اون ها رو سرزنش كرد و حرف این قوم فریبكار رو نپذیزفت چرا كه میدونست باز هم خیانت میكنن.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، ناگفته های عاشورا ، ،
برچسبها:
۱ـ چطور میشود ،خداوندبا یک قطره اشک بر امام حسین (ع) شخصی را بیامرزد؟
عالم بزرگوار سید بحرالعلوم روزی همین سوال در ذهنش بود وداشت جایی می رفت دربین راه جوان زیبا رویی را مشاهده کرد ،این جوان که بعداً ،معلوم شد وجود نازنین حضرت مهدی (عج) است بدون آنکه سیدبحرالعلوم چیزی درموردآن چیزی که ذهنش رامشغول کرده بودبگوید به سید بحر العلوم گفت :مگر این داستان را نشنیدی که میگو ید :روزی پادشاهی برای شکار به جنگلی رفت ،به دنبال شکاری از همراهان خود جدا افتاد و گم شد. همین پادشاه آمد رسید به خیمه پیر زنی . پیر زن او را نشناخت ولی گفت ،چون مهمان من هستی من از دار دنیا فقط یک گوسفند دارم ، با همان می توانم از تو پذیرایی کنم . گوسفند را سر برید و از او خوب پذیرایی کرد . پادشاه به او گفت : اگر گذرت به شهر افتاد به خانه من هم بیا . از قضا روزی پیر زن به شهر آمد آدرس را پرسید ،کاخی را به او نشان دادند ، آمد محضر پادشاه . پادشاه به وزیران و اطرافیانش ،قضیه پیر زن را گفت و بعد سوال کرد ،حالا من چگونه محبت او را جبران کنم ،یکی گفت ده گوسفند به او بده ،دیگری گفت : چند زمین به او بده ،هر کدام چیزی گفتند . اما پادشاه گفت :شما همه اشتباه می کنید او حق حیات به گردن من دارد . اگر کل سلطنتم را به او بدهم، تازه حسابمان پاک میشود ،چون او همه چیزش را دادچون اوازداردنیافقط همان یک گوسفندراداشت ،پس من هم همه چیزم را به او میدهم . بعد آن جوان به سید بحر العلوم فرمود : امام حسین (ع) نیز همین کار را کرد . سید بحر العلوم می گوید : در همبن لحظه احساس کردم سوالم جواب داده شده است .بله امام حسین همه چیزش در راه خدا داده است ، حالا اگر خداوند در مقابل یک قطره اشک برای کسیکه همه چیزش را در راه خدا داده ، گناه مومنی را بیامرزد ، باز چیز زیادی نیست . جواب دوم اینکه شاید این که یک قطره اشک ،گناهان را می آمورزد ،عقل و دل ما قبول نکند ،اما باید گفت مگر عقل ودل ما میتواند معیار حق وباطل شود.
۲ـ خداوند خطاب به حضرت محمد(ص) در آیه ۴ سوره قلم میفرماید: « وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» : و تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى.
در زیارت نامه های روز عاشورا آمده است که وقتی امام حسین(ع) میخواستند حضرت علی اکبر(ع) رو روانه میدان کنند٬ فرمودند: خدایا ! شاهد باش که دارم جوانی را فدای فرامین تو میکنم که ظاهر و باطن و لحن حرف زدنش بیشتر از هرکسی شبیه محبوبترین مخلوق تو (حضرت محمد صل الله) است. در حالی که نام مبارک ایشان نه جزء معصومین آمده و نه ائمه. به نظر خودم خداوند با قرار دادن چنین ویژگی برجسته٬ همه ی نگاه های خصم دشمن رو به سوی این بزرگوار معطوف کرد تا امام بعد از امام حسین٬ از آن واقعه ی هولناک٬ زنده بیرون بیاید تا شجره طیبه پیغمبر قطع نشود. چرا که در همه ی روایت های نقل شده از روز عاشورا٬ آمده است که حضرت علی اکبر٬ هم به خاطر نام مبارکش٬ و هم شباهت فوق العاده اش به پیامبر٬ به بدترین و وحشیانه ترین شکل ممکن قطعه قطعه و شهید شده. و قطعا در این واقعه٬ رمز و رازها و حکمت هایی ست که ما نمیدونیم.
۳ـ شاید مهمترین درسی که عاشورا به «انسان» میده این باشه که هرگز نباید در مقابل غیر خدا سر به تعظیم برد و ترسید و در همه حال به آنچه خدا بشارت داده٬ ایمان داشت...
همیشه برای من کسب مقامی که حضرت ابراهیم برای به مسلخ بردن حضرت اسماعیل به دست آورده بود٬ عجیب بود! در حالی که سرانجام خداوند هرگز اجازه نداد تا حضرت اسماعیل(ع) ذبح شود.اینکه حضرت ابراهیم در امتحان الهی که فقط با یک خواب به او وحی شده بود٬ سربلند بیرون آمد٬ درست.اما در تاریخ کم نبودند پدران و مادرانی که به ندای قلبشون گوش دادند و فرزندانشون رو فدای آنچه که خداوند مصلحت میدونسته کردند٬ برای مثال همین جنگ تحمیلی ایران. دلیل این همه مقامی که خداوند نثار حضرت ابراهیم(ع) کرده چی بود؟ (آیه ۱۱۰ و ۱۱۱ سوره صافات). تا اینکه به این نتیجه رسیدم حضرت ابراهیم میدونست که خداوند قرار است از نسل همین حضرت اسماعیل پیغمبر آخرالزمان و موعود آخرالزمان رو بفرستد و برای همین به درخواست خدا برای ذبح حضرت اسماعیل شک نکرد٬ هرچند خیلی ناراحت بود...!
اما در مورد امام حسین قضیه کمی متفاوت است.خوده امام حسین طبق فرموده حضرت محمد(ص) کشتی نجات بودند.امام حسین در جریان عاشورا٬ تمام آنچه که داشت(همه ی فرزندان خودش و حتی امام بعدی را)٬ به میدان ذبح فرستاد بدون حتی کوچکترین تردید و ترس و اندوهی.امام حسین برای انجام وظیفه ی امامتش٬ حتی خواب هم ندید و ذاتا آنچه که خواست و فرمان الهی بود را با چشم دل پذیرفت..! برخلاف حضرت ابراهیم٬ واقعه ی عاشورا برای امام حسین یک جور امتحان الهی نبود! بلکه وظیفه ای بود که تا کنون بر عهده ی هیچ مخلوقی قرار نگرفته. نحوه ی کشته شدن شهدا و به اسارت گرفتن اهل بیتشون هم که خود موضوع بحثی جداگانه است.
این ها مقام لامتناهی و غیر قابل تصور امام حسین رو در مقابل همه انسان ها نشون میده که من به قدر فهم خودم تونستم بهش برسم.
پی نوشت ها:
۱ـ حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی خورشید عصر عاشورا غروب کرد
او هم می رود
تا سال بعد!
تا یاد بعد!
۲ـ شخصی از امام حسین پرسید: فاصله میان ایمان و یقین چقدر است؟ فرمود: چهار انگشت. گفت: چگونه؟ فرمود: ایمان آن است که آن را می شنویم و یقین آن است که آن را می بینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است.پرسید: میان آسمان و زمین چقدر است؟ فرمود: یک دعای مستجاب. پرسید : میان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: به اندازه ی سیر یک روز آفتاب. پرسید: عزت آدمی در چیست؟ فرمود: بی نیازیش از مردم. پرسید: زشت ترین چیزها چیست؟ فرمود: در پیران٬ هرزگی و بیعاری است. در قدرتمندان،درنده خویی. در شریفان، دروغگویی. در ثروتمندان، بخل است و در عالمان حرص.
۳ـ هرکس که هنگام یاری رهبر و ولی خویش خواب باشد، زیر لگدهای دشمن بیدار خواهد شد.
امیرالمومنین علیه السلام (غررالحکم و دررالکلم/ص 422)
موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، ناگفته های عاشورا ، ،
برچسبها: