شفاى پا

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

شفاى پا

كربلائى رضا پسر حاج ملك تبريزى الاصل و كربلائى المسكن فرمود:

من از كربلا به عزم زيارت حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام براه افتادم (در روز هشتم ماه جمادى الاولى سنه 1334) تا رسيدم بايوان كيف و آن اسم منزل اول بود.

از تهران به جانب مشهد رضوى پس در آن منزل مبتلا به تب و لرز گرديدم و چون خوابيدم و بيدار شدم پاى چپ خود را خشك يافتم از اين جهت در همان ايوان كيف دو ماه توقف نمودم كه شايد بهبودى حاصل شود و نشد و هرچه از نقد و غيره داشتم تمام شد و از علاج نيز ماءيوس شدم.

پس با همان حالتى كه داشتم برخواستم و دو عدد چوبى را كه براى زير بغلهاى خود فراهم كرده بودم و بدان وسيله حركت مىكردم زير بغلهاى خود گرفته و براه افتادم.

گاهى بعضى از مسافرين كه مىديدند من با آن حال به زيارت امام هشتم عليه السلام مىروم ترحم نموده مقدارى از راه مرا سوار مىكردند تا پس از شش ماه روز هفتم جمادى الاولى قريب بغروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالاخيابان بسر بردم. روزش با همان چوبهاى زيربغل رو به آستان قدس رضوى نهادم و نزديك بست امام بحمام رفتم و عمله جات حمام مهربانى كرده و مواظبت از حالم نمودند تا غسل نموده و بيرون آمده روانه شدم تا بصحن عتيق رسيدم و در كفشدارى چوب زير بغلم لرزيد و بزمين افتادم.

پس با دل سوزان و چشم گريان ناليدم و عرض كردم اى امام رضا مرادم را بده آنگاه بزحمت برخواسته چوبها را در كفشدارى گذاردم و خود را بر زمين كشيدم تا بحرم مطهر مشرف گرديدم و طرف بالا سر شريف، گردن خود را با شال خود بضريح مقدس بسته و ناليدم كه اى امام رضا مرادم را بده.

پس بقدرى ناله كردم كه بى حال شدم خوابم ربود در خواب فهميدم كسى سه مرتبه دست به پاى خشكيده من كشيد نگاه كردم سيد بزرگوارى را ديدم كه نزد سر من ايستاده است و مىفرمايد برخيز كربلائى رضا پايت را شفا داديم.

من اعتنائى نكردم مثل اينكه من سخن تو را نشنيدم. ديدم آن شخص رفت و برگشت و باز فرمود: برخيز كربلائى رضا كه پاى تو را شفا داديم، عرض كردم چرا مرا اذيت مىكنى مرا بحال خود بگذار و پى كار خود برو.

پس تشريف برد بار سوم آمد و فرمود: برخيز كربلائى رضا كه پاى تو را شفا داديم، در اين مرتبه عرض كردم تو را بحق خدا و بحق پيغمبر و بحق موسى بن جعفر كيستى.

فرمود: منم امام رضا تا اين سخن را فرمود من دست را دراز كردم تا دامن آن حضرت را بگيرم بيدار شدم در حالتى كه قدرت بر تكلم نداشتم با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود. پس شروع كردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم كه پاى خشكيده ام شفا داده شده و از هنگام ورود بحرم تا آنوقت تقريبا نيم ساعت بيش نگذشته بود.

 

  • چه شود زراه وفا اگر نظرى به جانب ما كنىيمن از عقيق تو آيتى چمن از روح تو روايتىبنما از پسته تبسمى، بنما، زغنچه تكلمىتوشه سرير ولايتى تو مه منير هدايتى

  • كه به كيمياى نظر مگر مس قلب تيره طلا كنىشكر از لب تو حكايتى اگرش چو غنچه تو واكنىبه تبسمى و تكلمى همه دردها تو دوا كنىچو شود شها بعنايتى نگهى بسوى گدا كنى



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


موضوعات مرتبط: داستانهای کـــوتاه و معجرات ان حضرت(ع) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | 22:54 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.