راوى: یکى از نزدیکان امام رضا(ع) مرد گفت: سفر سختى بود. یک ماه طول کشید امام رضا (ع) فرمودند:خوش آمدی. ـ ببخشید که دیر وقت رسیدم. بىپناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم.
امام لبخند زدند و فرمودند: با ما تعارف نکن! ما خانوادهاى میهمان دوست هسیتم.
در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: شرمندهام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم امام در حالى که با تکه پارچهاى، روغن را از دستش پاک مىکرد، فرمودند: ما خانوادهاى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستانهای کـــوتاه و معجرات ان حضرت(ع) ، ،
برچسبها: