بردباری امام
روزی حضرت امام حسن علیه السلام سوار بر اسب از کوچه ای می گذشت. ناگهان مردی غریبه که از دوستان معاویه (دشمن امام حسن علیه السلام ) بود با او برخورد کرد. تا امام را شناخت شروع کرد به حرف های بد گفتن به آن حضرت. امام با بردباری و تحمل حرفی نزد و سکوت کرد. سپس با خوشرویی با آن مرد غریبه صحبت کرد. آن مرد از رفتارش بسیار شرمنده شد و از امام عذرخواهی کرد. بعد رو به امام کرد و گفت: «تا کنون تو را نمی شناختم؛ ولی از امروز که تو را شناختم تو بهترین و عزیزترینِ مردم نزد من هستی».
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: کودکـــــــــانه ، داستانها ، ،
برچسبها: