عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدين شيرازى كه از اخيار زمان هستند چنين تعريف مىكنند. بنده در كودكى چشم درد گرفتم نزد ميرزا على اكبر جراح رفتم شياف دور چشم حقير كشيد غافل از اينكه قبلاً دست بچشم سودائى گذاشته بود چشم بنده هم سودا شد اطراف چشم له شد ناچار پدرم بتمام دكترها مراجعه كرد علاج نشد گفت از حضرت رضا عليه السلام شفا خواهم گرفت بزيارت حضرت مشرف شديم. بخاطر دارم كه پدرم پاى سقاخانه اسماعيل طلا ايستاد با گريه عرض كرد يا على بن موسى الرضا عليه السلام داخل حرم نمى شوم تا چشم پسرم را شفا ندهيد. فردا صبح گويا چشم حقير اصلاً درد نداشت و تاكنون بحمدالله درد چشم نگرفتم. وقتى از مشهد مقدس مراجعت كرديم خواهرم مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدى من ترا نشناختم و همچنين حاجى مزبور نقل مىنمايد كه: در سنه چهل شش خودم با خانواده بمشهد مقدس مشرف شدم و عجايبى چند ديدم از جمله در مسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمدالله و از نظر حضرت رضا عليه السلام هيچ ملالى نديد. هنگام برگشتن در ماشين اين موضوع را تعريف كردم زنى گفت تعجب مكن من اول خيابان طبرسى در مسافرخانه سه طبقه بودم بچه ام از طبقه سوم كف خيابان افتاد و از لطف حضرت امام رضا عليه السلام هيچ ناراحتى نديدم.(61) درد چشم
نظرات شما عزیزان:
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ کامنت گذاری آنلاین در وبلاگ ها با بلاگــ لیچ : http://blogleech.com
موضوعات مرتبط: داستانهای کـــوتاه و معجرات ان حضرت(ع) ، ،
برچسبها: