شفاى سيد على اكبر

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

شفاى سيد على اكبر

در روزنامه خراسان شماره 3692 ذيقعده 1381 چنين نوشته شده بود.

در مشهد شب گذشته جوان افليجى در حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام شفا و كسبه بازار جشن گرفتند و دكاكين خود را با پرچمهاى سه رنگ چراغهاى الوان تزيين كردند خبرنگار با اين جوان تماس گرفت جريان مشروح را چنين گزارش مىدهد.

اين جوان به نام سيد على اكبر گوهرى و سنش در حدود بيست و هشت سال اهل تبريز و شغلش قبل از ابتلاء باين مرض عطرفروشى در بازار تبريز بود به خبرنگار ما اظهار داشته كه من از كودكى به مرض حمله قلبى و تشنج اعصاب مبتلا بودم و چون بشدت از اين مرض رنج مىبردم بنا به توصيه اطباء تبريز براى معالجه به تهران رفتم و در بيمارستان فيروزآبادى بسترى گرديدم. روز عمل جراحى دقيق كه فرا رسيد قرار شد لكه خونى كه روى قلب من است بوسيله اشعه برق از بين ببرند و آنرا بسوزانند ولى معلوم نيست روى چه اشتباهى مدت برق بروى قلب بيشتر شد و بر اثر آن نصف بدنم فلج گرديد و چشم چپم نيز از بينائى افتاد.

مدت پنج ماه براى معالجه مرض جديد بيمارستان چهرازى بسترى بودم پس از معالجات فراوان بدنم تا اندازه اى خوب شد و چشمم بينائى خود را بازيافت.

ولى پاى چپم همان طور باقى ماند بطوريكه با عصا نمى توانستم بخوبى حركت كنم پس با نااميدى تمام به تبريز برگشتم و در آنجا هم خيلى خرج معالجه كردم و هركس هرچه گفت و تجويز كرد اجراء كردم و دكان عطرفروشى و خانه و زندگانيم را به پول تبديل كرده و صرف و خرج معالجه كردم و دوباره به تهران برگشتم و به بيمارستان شوروى مراجعه نمودم.

ولى آنجا هم پس از معالجات زياد گفتند معالجه اثرى ندارد و پاى تو براى هميشه فلج خواهد بود.

به تبريز برگشتم و روز اول عيد نوروز بخانه يكى از اطباء تبريز به نام دكتر منصور اشرافى كه با خانواده ما و همچنين مرض من آشنائى كامل داشت رفتم و با التماس از او خواستم كه اگر راهى براى معالجه پايم باقى است بگويد و اگر هم ممكن نيست بگويد تا من ديگر باين در و آن در نزنم آن دكتر پس از معاينه دقيق سوزنى بپايم فرو كرد و من هيچ احساس دردى نكردم.

آنگاه مقدارى از خون مرا براى تجزيه گرفت و پس از تجزيه گفت ميرعلى معالجه پاى تو ثمرى ندارد متاءسفانه تو براى هميشه فلج خواهى بود.

اين بود من در آن روز بسيار ناراحت شدم با اينكه آنروز روز عيد بود و مردم همه غرق شادى و سرور بودند پس من با دلى شكسته بخانه يكى از رفقاى خود رفتم و سخنان دكتر را براى او گفتم آن دوستم كه مردى سالخورده بود مرا دلدارى داد و گفت ميرعلى تو كه جوان با تقوى و متديّنى هستى خوب است به طبيب واقعى يعنى حضرت رضا عليه السلام مراجعه كنى و براى پابوسى آنحضرت به مشهد مشرف شوى.

به محض اينكه آن دوستم چنين سخنى گفت اشكهاى من جارى شد و همان لحظه تصميم گرفتم براى تشرف به زيارت و پس از تهيه وسائل سفر حركت كردم و ساعت هفت و نيم روز پنجشنبه وارد شهر مشهد شدم.

از آنجائيكه خيلى اشتياق داشتم بدون آنكه منزلى بگيرم و استراحت كنم با هر زحمتى بود خود را به صحن مطهر رساندم و قبل از تشرف بحرم برگشتم و غسل زيارت كردم و تمام افرادى كه در حمّام بودند باين حال من تاءسف مىخوردند.

در هر حال بحرم مشرف شدم و بيرون آمدم و چون خيلى گرسنه بودم به بازار رفتم و قدرى خوراكى تهيه كردم و خوردم و دوباره بحرم باز گشتم و ديگر خارج نشدم تا شب ساعت يازده در گوشه اى نشسته بودم و يكى از پاسداران حرم مواظبت مرا داشت كه زيردست و پاى جمعيت انبوه حرم لگدمال نشوم.

در همين مواقع بود كه با زحمت زياد بضريح مطهر نزديك شدم و با صداى بلند به ناله و زارى پرداختم و از بس گريه كردم از حال طبيعى خارج شدم و چيزى نفهميدم و در همان حال اغماء و بيهوشى نورى به نظرم رسيد كه از آن صدائى بلند شد و امر كرد و فرمود سيد على اكبر بلند شو خدايت تو را شفا عنايت نمود از حال اغماء خارج شدم و ملاحظه كردم پايى را كه توانائى نداشتم سنگينى آنرا تحمل كنم و انگشت آن پا را تكان بدهم بحركت آمده پس بدون كمك عصا به كنارى رفتم و نماز خواندم و شكر خدا را بجاى آوردم و در اين وقت يكى از همشهرى ها را كه كاملا بحال من آگاه بود در حرم مطهر ديدم و او خيلى از حال من تعجب نمود و مرا باطاق خود در مسافرخانه ميانه برد و امروز عده اى از كسبه و كارگران حمام مرا كه باين حال ديدند متعجب شدند و مرا بخدمت آيت الله سبزوارى بردند و اشخاصى كه مرا ديده بودند شهادت دادند و جريان را طى نامه اى بآستان قدس نوشتند و باين مناسبت ساعت ده از صبح نقاره شادى زدند به جهت اطلاع عموم و خشنودى مسلمين پس من بايستى هرچه زودتر به شهر خود بروم. و اين مژده بزرگ را بمادر و همسر و دو فرزند و شش برادرم بدهم و البته دوباره در اولين فرصت براى زيارت حضرت رضا صلوات الله عليه باز خواهم گشت.(16)

 

  • با حبّ رضا سرشته ايزد گل ماما را به بهشت جاودان حاجت نيست

  • جز مهر رضا نباشد اندر دل مازيرا كه بود كوى رضا منزل ما


 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


موضوعات مرتبط: داستانهای کـــوتاه و معجرات ان حضرت(ع) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, | 9:38 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.