شفاى عبدالحسين

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

شفاى عبدالحسين

نام من عبدالحسين شهرت پاكزاد پدرم خان على مادرم زهرا شماره شناسنامه ام چهارهزار و سيصد و سى و نه صادره از مشهد رتبه ام استواريكم از اهل رضائيه آذربايجانم.

در سال 1304 شمسى در جنگ تركمن صحرا هر دو پا با دست چپم مورد اصابت گلوله واقع شد و مرا بعنوان اسيرى به تركمن صحرا بردند و در آنجا سه سال گرفتار بودم و آنگاه آزادم كردند و چون آزاد شدم مرا به مشهد آوردند.

بهدارى لشكر سه سال در مريضخانه بسر بردم و سه مرتبه اطباء راءى دادند دست چپم از شانه قطع شود و من در اين مرتبه سوم از خود نااميد شدم و درخواست مرخصى نمودم.

براى تشرف بحرم مطهر حضرت رضا عليه السلام بتوسط دو نفر از پرستاران مرا به درشكه اى نشانيده آوردند تا بست آستان قدس و آنگاه دو نفر زير بغلهاى مرا گرفته تا ايوان طلا آوردند پس بايشان گفتم مرا واگذاريد و برويد.

ايشان رفتند و من متوسل بحضرت رضا عليه السلام شدم و از گرد فرشهائى كه از حرم براى تميز كردن بيرون آورده بودند بر خود ماليدم. پس از آن باز مرا بوسيله درشكه به مريضخانه مراجعت دادند و روى تخت خوابانيدند و فرداى آن شب كه قرار بود دست مرا قطع كنند، دكترها به توجه حضرت رضا عليه السلام از قطع دستم منصرف شدند و مرا بحال خود واگذاشتند و به معالجه پرداختند و در مدت شش ماه در حدود دوهزار سوزنهاى آمپول و دواهاى تلخ و شور بمن تزريق نموده و خورانيدند تا خودم و طبيبان خسته شدند و نتيجه اى حاصل نشد.

من در پرونده خود ديدم نوشته اند اين شخص از دست و پا فلج است و قابل علاج نيست. پس در اين روز خواستم باداره دژبان لشكر شرح حالم را گزارش دهم هنگامى كه بيرون آمدم در ميدان پستخانه بزمين افتادم و نفهميدم چه شد.

پس از يكساعت و نيم بهوش آمدم خودم را در اطاق دژبان يافتم و ديدم چند نفر دور مرا گرفته اند و مىخواهند مرا ببهدارى لشكر ببرند.

به سرهنگ گفتم مرا كجا مىبريد گفت باباجان حالت خراب است تو را مىفرستيم به بهدارى لشكر گفتم من سالهاست كه از بهدارى لشگر نتيجه نگرفته ام مرا اجازه بدهيد خدمت حضرت رضا عليه السلام بروم.

خواهش مرا پذيرفتند و مرا آوردند تا خيابان طبرسى در آنجا نيز بزمين افتادم. پس مرا حركت دادند و خواستند مرا ببرند بقهوه خانه اى كه در آن نزديكى بود من قبول نكردم و گفتم مرا بآستانه قدس ببريد.

مرا بآستانه مقدس مشرف ساختند و در پائين پاى مبارك جاى دادند و زيارت نامه خوانى شروع بزيارت خواندن نمود در ضمن زيارت خواندن چون به نام جناب حضرت ابى الفضل عليه السلام رسيد حضرت را قسم دادم كه شفاعت فرمايد تا خدا مرا مرگ يا شفا دهد در حال گريه بودم نفهميدم چه شد.

بوى خوشى به مشامم رسيد و صدائى شنيدم چشم باز كردم سيد جليل القدرى را بالاى سرم ايستاده ديدم. به من فرمود: حركت كن من فورا برخواستم و در خود هيچ آسيبى نيافتم و ملتفت شدم كه تمام اعضاء بدنم صحيح و سالم است.

و اين قضيه را در روزنامه خراسان شماره 1377 نوشته شده بود.(10)

 

  • در آستان رضا هر شهى كه راه نداردهر آنكه نيست گرفتار تار زلف سياهشگداى كوى توام گرچه غرق بحر گناهممراد دينى و عقبى زپيشگاه تو خواهممبين بجرم و گناهم ببين بعفو و سخايتنهاده ام چو سگان سر برآستان جلالتزبحر علم خود اى شاه قطره اى بچشانمگواه من همه خون دل است و گونه زردمهمى به مزرع دل تخم آرزو بفشانم

  • مسلم است كه جز خيل غم سپاه نداردبروز حشر بجز نامه سياه نداردبغير درگهت اين روسيه پناه نداردكه پايه كرمت هيچ پيشگاه نداردچرا كه محكمه عفو دادخواه نداردكه جز تو بنده شرمنده پادشاه نداردكه حاصل دل مسكين بغير آه نداردشها مگوى كه اين مُدّعى گواه نداردبجز رجا دل حيران من گياه ندارد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


موضوعات مرتبط: داستانهای کـــوتاه و معجرات ان حضرت(ع) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, | 9:31 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.